فارسی وان، نامبر وان!


جداً برای کسایی که ساعت ها میشینن فارسی 1 نگاه می کنن، متاسفم.
البته در انسان چیزی وجود داره به اسم سلیقه؛ اینکه هر آدمی سلیقه ای داره و سلیقه ها می تونه متفاوت از هم باشن.
اما یه نکته.
سریال های این روزهای فارسی 1، تقریباً همگی سریال های امریکای لاتین و کره ست. بی نهایت سطح پایین، در ساخت و پرداخت به واقع ضعیف. اغلب با بازیگران آماتور و بازی ناشیانه. بی محتوا و بی محتوا. در جستجوی دلیل این امر، قبل ازاینکه فارسی 1 و سیاست گذاری شبکه رو متهم کنیم به یاد بیاریم سریال های فارسی 1 رو در ابتدا و استارت کارش؛ 24، جسور و زیبا، خانه مد جیانی. هر کدوم به تنهایی برنده دو رقمی جایزه "امی". و یا سریال های طنز "فاکس"؛ آشنایی با مادر، ریبا، معجزه کوچک. همگی سریال های روز یا مطرح دنیا. دلیل این تغییر بدون شک قانون طلایی اقتصاد، قانون عرضه و تقاضا ست. چون خانواده ایرانی این رو خواسته.
حالا سوال.
چرا سریال های تا این حد سطح پایین، درجه چندم و ضعیف تا این حد به مذاق جمعی جامعه ایرانی خوش میاد؟ چرا؟
سوال اصلی اینه؟


وقتی جنده ها مقدس می شوند!



"خدیجه آزادپور" بعد از کسب اولین مدال طلای بانوان در بازیهای آسیایی با تلویزیون دولتی ایران مصاحبه می کند. او در گفته هایش صراحتاً می گوید -نقل به مضمون می کنم البته- که «اسلام و حجاب مانعی برای پیشرفت زن نیست و طلای او اثبات کننده آن است. »
او یا به این گفته اعتقاد دارد؛
یا بی اندیشه، بدون تفکر به درستی نادرستی و بایدی نبایدی این گفته ها در شرایط مکانی و زمانی، حرف میزند؛
و یا به نادرستی این حرف اشراف دارد ولی می گوید به قصد خوش رقصی و به امید کسب زر و دیناری.
در هر صورت او یک احمق است.
انسان نادان! واقعاً نمی فهمی که گفته هایت حمایت از طرز فکری ست که زنانگی را گناه می داند، نشانه های زن بودن را زشت می نامد و زندگی به عنوان یک زن را زجرو آور می کند.
احمق! کور! نادان! خائن به شرافت و قداست انسانی! کاسه لیس ذلیل! نمی بینی که از منظر اینان زنان، "مال" اند، مال مرد. چهار پا، خانه، اساس خانه، شاید هم جوراب که می توانی چند تای آن را در آن واحد داشته باشی؛ مثلاً دو، سه، یا چهار تا آنرا . اینان حرف از منزلت و مقام بالای فاطمه زهرا و زن می زنند و در عمل تو را می خواهند، اما درون اندرونی ، در پستو و در گوشه، در پوشش و پوشیده.
بله آنها تو و طلایت را تحسین می کنند تا خود و عملکردشان تایید شود.
دلم می خواهد به زبان کوچه و بازار ایران زمین امروز ، "جنده" خطابت کنم اما در این صورت به تن فروشان توهین کرده ام.


ایرانی چیست؟


ایرانی در ایران امروز را با دو خصیصه می توان تعریف کرد. تنها با دو خصیصه.
ناآگاه و عقده ای.
شاکله این جامعه، پی و پایه با اسکلت و ستون بندی آن، از نا آگاهی ست. دقیقاً این کلمه، "ناآگاهی".
آدم هایش، آدم ها!
آدم های این جامعه، کشاورز روستایی، دکتر شهر نشین، هنرمند، راننده تاکسی، قاضی، کاسب و تاجر، کارمند طبقه متوسط، رفتگر، معلم (خصوصاً معلم) و حتی دانشجو! نادان و ناآگاه اند.
کافی است زبان باز کنند و حرف بزنند، یا با حرکات و رفتار و اعمال شان پیامی از خود به دنیا ساطع کند تا بوی گند بی خبری و فاقد اطلاع بودن شان بلند شود.
و همینطور،
بدون استثنایی، صد در صد انسان هایی که در جامعه ایران زندگی می کنند، عقده ای اند. فرقی نمی کند همسایه ات باشد، رهگذری که در خیابان از کنار تو می گذرد یا کسی که چند صد کیلومتر دورتر از تو در نقطه ای دیگر از این دیار در خانه اش نشسته و چای می نوشد، می توانی مطمئن باشی که عقده ای ست.
کافی است به ایشان بگویی "هی! بالای چشم ات ابروست" تا مثل یک دشمن با تو برخورد کنند، کینه ات را به دل بگیرند و تا روز جبرانش آن را زنده نگه دارند.
آدم های این جامعه سرشار از عقده اند و در راس آن "عقده حقارت".
آری! ایرانی در ایران امروز را با دو خصیصه می توان تعریف کرد.
ناآگاه و عقده ای.

اینجا ایران است. وطن. و کسی که سه ده در وطن زیسته است،می گوید : وطن، یعنی محدودیت.


وبلاگ عزیزم به دست عناصر مفلوک و عوامل مادر ... فـ یـ لـ تر شد.
اگه خارج ایرانی که مشکل نداری ولی خب من تو ایرانم و نمی تونم وبلاگم رو منتشر کنم.
آین آدرس وبلاگ جدیده.

http://www.slutboy2.blogspot.com/


اضافه شده به تاریخ 20.11.2011:
اين وبلاگ رو ترک کرده بودم چون تو ايران فيلتر شده بود و نسخه دوم رو راه انداختم بودم و مي نوشتم.
چند وقت پيش، بعد از وقايع سال 88 و جنبش سبز، بلاگر و وردپرس رو تو ايران به طور کل فيلتر کردن؛ فرقي نميکنه با چه اسم و محتوايي تو اين دو، بلاگ منتشر کني؛ تو ايران فيلتر و غيرقابل دسترسه.
حالا ديگه دليلي براي بودن نسخه دوم وجود نداره، براي همين نسخه دوم بلاگ (slutboy2.blogspot) رو منحل کردم و دوباره به اينجا برگشتم.
تو این مدت، کمتر پست منتشر کردم ولی تا دلت بخواد پیش نویس دارم، چه تو اون وبلاگ و چه تو این وبلاگ. یه چند تاشون رو منتشر میکنم و بقیه رو هم سر فرصت، شاید!
از امروز دوباره و فکر کنم! براي هميشه! همينجا مي نويسم.
اين تنها نسخه و نسخه اورجينال وبلاگ پسر هرزه ست.


در نکوهش تاییدی کردن کامنت باکس

قبل از هر چیزی باید قبول کرد "کامنت باکس"، جایگاهی ست که به خواننده اختصاص دارد.
وبلاگ متعلق به نویسنده ی وبلاگ است. نویسنده وبلاگ مالک آن است، صاحب آن. صاحب هر جزء اش و ماک بر حق سرتاسرش، به جز کامنت باکس. اینجا نه صاحب وبلاگ بلکه خواننده، مالک حقیقی ست.
سفارتخانه ای که در خاک کشوری قرار دارد.
این را نمی توانی انکار کنی.
وقتی زیر هر پست می نویسی "نظر بدهید" خود به خود چنین چیزی را می پذیری و آگاهانه یا ناآگاهانه، این مالکیت را قبول می کنی.
وقتی می نویسی "نظر بدهید"، روی سخن با خواننده ست.
نکته همین جاست.
خواننده!
خواننده می تواند هر کسی باشد و چون هر کسی می تواند باشد، پس هر نظر و عقیده ای می تواند داشته باشد. وقتی می گویی "نظر بدهید" یعنی از او می خواهی رای، عقیده، نظرش را در مورد پستت بگوید.
خودت خواسته ای.
می توانی فرم نظر خواهی را ببندی و با زبان بی زبانی به همگان اعلام کنی که تمایلی به شنیدن افکار دیگران در مورد پستت را نداری که کاملاً قابل قبول است. اما وقتی "نظر خواهی" را قرار می دهی یعنی نمی توانی تعیین کنی چه کس نظر بدهد و چه کسی ندهد. این حق را نداری که تعیین کنی خواننده چه نظری می تواند داشته باشد و چه نظری نمی تواند داشته باشد.
چه چیزی این حق را از تو، نویسنده وبلاگ، سلب می کند؟
"آزادی"
هر انسانی در اندیشه و عقیده آزاد است.
مگر اینکه بخواهی درستی این حرف را منکر شوی! منکر می شوی؟
هر انسانی در عمل تا جاییکه عملش، حقی از دیگری ضایع نکند، آزاد است.
مگر بخواهی درستی این حرف را هم منکر شوی! منکر می شوی؟
یک انسان به ذات از چنین حقوقی برخودار است و وقتی تو نظرش را میخواهی، وقتی فرم نظر خواهی را برای انسانی که خواننده وبلاگت است قرار می دهی، تو این را به خودی خود قبول می کنی که خواننده حق دارد هر نظری داشته باشد.
درک این نکته و باور به آن، سخت است.
باور کنید سخت است!
اگر بگویی، شاید خیلی ها سرشان را به نشانه تایید تکان بخورد ولی وقتی پای عمل به میان می آید، آن وقت است که می بینی تا چه اندازه برای ذهن ایرانی؛
سخت است آزادی را درک کند.
سخت است خود را به قبول آزادی انسان، معتقد کند.
تاییدی کردن کامنت باکس،
یعنی اول ببینم چه گفته ای، اگر از نظر من بد! نبود، تایید می کنم تا نمایش داده شود.
بی برو برگرد همین است.
این قصاص قبل از جنایت است.
به فلسفه چنین رفتاری فکر کنیم و قیاس کنیم با رفتار حکومت ایران در مورد مثلا مقوله اینترنت.
در مورد سرعت و پهنای باند؛
چون از نظر ما اکثر کاربران ایرانی عمده مصرف اینترنتشان، چت و وبگردی ست، پس همین سرعت دایال آپ کافی است.
پس حق اینترنت پهن باند را از تو می گیرند.
یا در مورد فیـلـ تر یـنگ؛
چون من حکومت ایران، اینطور تشخیص داده ام که فلان سایت و وبلاگ مطالب نادرستی دارد، پس فیـ لـتر ش می کنم.
؟؟؟!!
اما در توجیه این کار دلایلی آورده می شود نظیر اینکه: «چون کسانی به من فحش می دهند.»
باز هم می گویم،
درک مفهوم آزادی سخت است.
آری، فحش و حتی افترا، از نظر اخلاقی مردود است، اما، یک نظر است.
خواننده پست در مورد پستت این نظر را داشته که فحشی نثارت کند و شاید با یک فحش بخواهد منظورش را به تو بگوید.
اگر با شخصی دیوانه و مریض طرف باشی، با توهین از طرف دیگران تکرار شد هم راه حل هر چه باشد، تاییدی کردن نیست.
اهمیت ندادن راه حل خوب و تست شده ای ست.
دلایلی چون ناسزا و توهین و ... به شخص ثالث، قابل قبول است.
اما صورت مساله عوض نمی شود.
به شرط تایید کردن، توهین به مابقی خواننده ها، ضایع کردن حق باقی خواننده ها، برای توهین نشدن به شخص ثالث درست و منطقی به نظر نمی رسد.
حذف کامنت خاطی و پی نوشت بابت علت حذف، درست تر نیست؟!
دلیل می آورند که: «برای دور ماندن از کامنت های تبلیغاتی.»
خب کامنت تبلیغاتی آمد، حذفش کن. به همین راحتی.
اینکه چند نفر فرصت طلب، اینکه چند نفر شیوه ای اشتباه را انتخاب کرده اند، پس کامنت باکس را به شرط تایید می کنم برای تنبیه کردن این چند نفر. برای راحت شدن ِ تمام و کمال خودم.
این سوزاندن خشک و تر با هم است.
این یعنی نویسنده وبلاگ تا این حد بی منطق یا بی ملاحظه است که برای راحتی کار خودش، حاضر است به راحتی پشت کند به حقوق ذاتی مابقی خوانندگانش.
خود را به مفهوم آزادی معتقد کردن، سخت است.!!
به شرط تایید کردن نظر خواهی، نقض آزادی ست. تف کردن به حقوق ذاتی انسانی ست.
نمونه کوچیی ست از یک استبداد.
مثالی ست از کفتار صفتی ما آدم ها که چون مورد تجاوز و ظلم قرار بگیریم ندای حق طلبی و ستایش از آزادی بلند می کنیم ولی به مجرد اینکه اندک قدرتی به دستان خودمان رسید که با آن بتوانیم دیگران را نادیده بگیریم، آزادی و حقوق دیگری را کیـر هم به حساب نمی آوریم.
شاید اگر به این موضوع بیشتر فکر کنیم و موارد مشابه را در زندگی فردی و اجتماعی خودمان جستجو کنیم، بتوانیم جوابی پیدا کنیم برای اینکه چرا حکومت ِ ولایـت مطـلقه فقـیه بر من و تو حکمرانی می کند و شخصی چون احمدی نژاد رییس حکومت است.


طنز جواب می دهد

دقت تو جامعه و زندگی ایرانی همیشه،
لااقل از وقتی شخص بنده چشم به جهان باز کرده وُ قسمت کوچکی رو به عینه دیده و بقیه رو خوانده یا شنیده،
انگشت به دهن می مونی.
اگر تو حال و احوال این روزهای جامعه ایرانی دقیق بشی، نکته ای رو کشف می کنی که جالبه و یه جورایی عجیب.
"طنز".
ذائقه ایرانی این روزها بدجوری با طنز سازگاره. این سازگاری تقریباً تو هر نقطه ی از کالبد متعفن زندگی این مردم قابل رویته و روی هر جنبه ی زندگی یه فرد ایرانی که بخوای کار کنی، طنز، راه خوبیه. با اطمینان می تونی ادعا کنی که این روزها تو هر موضوع و زمینه ای، طنز جواب می ده.
خوب که نگاه میکنی، می بینی.
از طنز های نود شبی ِ پر مخاطب ِ چندین سال پیش گرفته تا سینما که "اخراجی ها 2 " پنج میلیارد تومن می فروشه و خیلی وقته فیلم های سر پرده سینما ها طنزه وُ در ژانر کامدی.
یا موسیقی.
خیلی از جوانانی که در ایران کار موزیک می کنن، کارشون یا هیپ هاپه یا پاپ ولی باز رنگ و بوی شیش و هشت رو داره.
چنین چیزی مسلماً مطلق و صد در صد نیست اما بین این همه، چرا ساسی مانکن، با اون موسیقی مسخره ش، تا این اندازه مورد توجهه؟ یا آهنگ هایی که گل میکنن «سوسن خانوم» - بروبکس، «وای که چه حالیه» - امیر تتلو و «نیناش ناش» - ساسی مانکنه؟
حتی تو جامعه مجازی ایران و همین وبلاگ نویسی.
با بودن حد اعلایی از وبلاگ های فارسی زبون، با موضوعات، جهت گیری ها، شیوه ها و شکل هایی به غایت گوناگون، وبلاگی مثل "یادداشت های یک دختر ترشیده" برترین وبلاگ از نظر خوانندگان وب فارسی می شه.
وبلاگی که از شروع کار با عنوانی که داره تا قالب نوشتاری و زبون سخن گفتنش با مخاطب، از طنزه.
اگر "طنز" با انتقاد همراه بشه،
- گرچه، به نظر خودم، طنز تو تعریف خودش به ذات با انتقاد همراهه -
میشه طنز انتقادی که تو این برهه زمانی، وحشتناک قابلیت ِ قبول عمومی داره.
فکر می کنم برنامه تلویزیونی پارازیت و طیف بالای بینندهاش اونم تو مدت زمان کوتاه پخش این برنامه گواه خوبی باشه.
تکرار می کنم:
این روزها در هر موضوع و زمینه ای، طنز جواب می ده.


موسیقی و دیگر هیچ

اگر روزي مي رسيد که مي مردم درحاليکه به اين پنج موزيک گوش نداده بودم، قطعا براي خودم متاسف مي شدم.
خوشحالم که فرصت شنيدن شون رو دارم. الان؛ وقتي که زنده ام.




ناجیه غلامی و ماندانا تدین

" ناجيه غلامي " بين گوينده هاي شبکه هاي بي بي سي فارسي و صداي امريکا يه استثناست.
يه طور محسوسي متفاوت از باقي و يه سر وُ گردن بالاتر از بقيه.
حافظ بين عنصري و بلخي و فرخي سيستاني.
در اين زمينه کارشناس و متخصص نيستم و قطعاً نظر من يه نظر کارشناسي شده نيست اما معتقدم اگه ويژگي هاي لازم گويندگي رو معيار قرار بديم، تو همه شون يه نمره خوب مي گيره. کارش عاليه. فقط چند دقيقه دقيق شدن تو اجراي اين شخص کافيه تا متوجه دو نکته بشي؛
تسلط فوق العاده ش در حين اجرا و بيان بي نهايت بي عيب وُ نقص و زيبا.
دو خصيصه اي که فکر نمي کنم تالاپي از آسمون افتاده باشه و به نظرم ناجيه براي بدست آوردنشون و براي داشتن چنين عملکردي، زحمت کشيده.
عامل تاثير گذار بعدي در ممتاز شدنش، چهره ناجيه ست. چهره ناجيه خصوصيتي داره که در گويندگي و اجرا شايد مهمتر از زيبايي باشه؛ يعني جذابيت. چهره اش با نمکه. بامزه ست. دوست داشتنيه.
در اين زمينه کارشناس و متخصص نيستم و قطعاً نظر من يه نظر کارشناسي شده نيست اما معتقدم کارش عاليه. اطلاعي هم از زندگيش ندارم اما فکر مي کنم که همه اينها رو ساده به دست نياورده و براي داشتن چنين عملکردي تلاش کرده.
"
خانوم " ناجيه غلامي " شايد هيچ وقت اين دست نوشته رو نخوني ولي من براي تو احترام قائلم. تو تحسين برانگيزي و من تحسين ت مي کنم. براي تو آرزوي موفقيت هر چه بيشتر مي کنم گرچه الان هم يه دختر موفقي.
"
مجري هاي voa هم در بهترين حالت، بد و ضعيف هستن. البته واقعاً دور از انصافه که " پريسا فرهادي " رو با بقيه گوينده هاي voa تو يه رديف قرار بديم.

اما " ماندانا تدين " گوينده voa ، دختريه که سواي بقيه، تو اين نوشته، ازش اسم برده ميشه.
چرا؟ چون پسر هرزه از اين دختر خوشش مياد.
تو گويندگي، با کمي اغماض، خوبه. گرچه تو اجراي زنده و مواقعي که لازمه خارج از متن چيزي بگه، کم مياره.
قيافه اش هم چنگي به دل نمي زنه؛ اما بايد اعتراف کنم من ازش خوشم مياد اونم در اين سطح که اگه اينجا بود حتماً بهش شماره مي دادم.
"هی! ماندانا! اگه یه روزی این پست رو خوندی، تماس بیگر.
شاید به جایی رسیدم!
"


اضافه شده به تاریخ 20.11.2011:
با ديدن نظرات اين پست، چه ثبت شده ها و چه نظراتی که مستقيماً -بدون دخالت من- رفته تو هرزنامه ی بلاگ و همينطور دیدن محيط وب پیرو این مساله، بايد يه توضحاتي رو با زبان ساده و صريح به اين پست اضافه کنم.

1.
اولاً هدف اصلي من از اين پست اظهار نظري کلي درباره ي گوينده هاي دو شبکه خبري فارسي زبان بود. اينکه به نظر من، در کل همه گوينده هاي VOA persian در گويندگي ضعيف جلوه می کنن؛ به عبارت درست تر نميشه گفت قوي يا عالي ان؛ و در کل همه گوينده هاي BBC persian در گويندگي خوب و حرفه اي جلوه می کنن.
دوماً؛ از ميون همه اينها "ناجيه غلامي" شاخص تره. مگه "فرناز قاضي زاده" بد اجرا مي کنه؟ مگه "نادر سلطان پور" اجراي خوبي نداره؟ مسلط، حرفه اي، شکيل و جا افتاده.
مساله اين جاست که "ناجيه"، وقتی تو کادر قرار می گیره، آگاهانه یا ناآگاهانه، از خودش يه خاص بودني ارائه میده که براحتي از طرف ببينده درک ميشه و در اين امر -باز به نظر من- چهره اش عامل موثريه.
همین.
اتفاقاً حالا، بعد اين همه مدت، بايد بگم در کامل کردن سبک اجراش ناموفق بوده؛ به نظرم نتوسته سبک اجراش رو به کمال برسونه؛ خوب شروع کرد ولي نتونست اجرای خودش رو به سطحی برسونه که سبکی برای خودش تعریف کرده باشه.
گزارش گر فوتبال زیاده ولی "عادل فردوسی پور"، عاااااااادل فردسي پوره! چرا؟
گوشي دستته چي ميگم خواننده ي دقيق!

2.
من گفتم که اجراي خوب و خاصی داره و تو اين امر، چهره اش بهش کمک ميکنه. چرا؟ چون چهره اش -زشت یا زیبا- جذابیتی داره که این جذابیت تو چهره از واجبات اجرا و گويندگيه.
به سلیقه من:

 خوشگل نيست.
سکسي که به هيچ وجه نيست.
ازش خوشم نمياد.
ایمیل یا شماره تلفنش رو ندارم وُ نمیخوام داشته باشم.
يه مجري عاليه که خودش و عملکردش قابل تحسینه. همين. 

 
شما ایرانی های مسخره، تو همه چی باید گندش رو در بیارین؟!
کی میخواین آدم شین!


اضافه شده به تاریخ 30.07.2012:
قلم خوردگی ها به خاطر اینه که دیگه با اون قسمت یا جمله قلم خورده، موافق نیستم و چنین نظری ندارم



پدر یا مادر بودن. ساده است؟

"میخوام بچه دار شم"
جمله ای که زیاد می شنوی.
یک شب هم آغوشی بدون استرس بارداری ناخواسته با لذت حس کردن شیره ی تن ت با مایع بدن زوجت، نه ماه انتظار با یک درد در انتها آنهم اگر زن باشی و در نهایت به آغوش کشیدن فرزندی که از خونت توست.
ساده است. پدر یا مادر شدن.
هی!
یک لحظه بعد از به دنیا آمدن بچه را نیز در نظر گرفته ای؟ می دانی گریه نوزاد چیست؟ بیدار شدن در 8 ساعت خواب شبانه به ازای هر 3 ساعت دو مرتبه؟ ذهنت آنقدر تکامل یافته که بین به دنیا آمدن بچه و بزرگ کردن بچه تفکیک قائل شود؟
بزرگ کردن یک انسان. می فهمی؟ فرآیندی خود به خودی نیست. خزه نیست که برای نمو تنها به یک دیوار در هوای نمناک شمال محتاج باشد یا جوجه ماکیان که ده دقیقه بعد از بیرون آمدن از تخم روی پاهای خود باشد، راه برود و دانه برچیند.
باید زحمت کشیده شود.
زحمت، زحمت، زحمت.
هزینه هایی که تا 15 سالگی دارد را می توانی تامین کنی؟ بعد آن را چطور؟ برای اینکه یه کودک لوس و ننر، از آنهایی که برای بدست آوردن مثلاً عروسکی، پا می کوبد، بر زمین دراز می کشد، آنقدر گریه می کند تا عروسک را به چنگ بیاورد، برنامه ای داری؟ برنامه! تمام مشکلات روحی و روانی دوران سخت بلوغ که قطعا به آن گرفتار می شود را می دانی چطور آسان کنی؟ می دانی؟ دنیا را چگونه می چرخانی که در سی سالگی احساس خوشبختی کند؟ زمین و زمان را چگونه می گردانی تا حسرت، تار و پود دلش نشود؟.
به همه این ها فکر کرده ای؟
پدر یا مادر بودن. ساده است؟!
پدر و مادن بودن یعنی یک مسئولیت.
اصولاً لازمه پدر و مادر بودن، درک و پذیرش مسولیت پذیری ست.
وقتی بچه ای را به دنیا می آوری یعنی خواه ناخواه این مسئولیت را قبول کرده ای.
وقتی انسانی را وارد این جهان می کنی، تو نسبت به این انسان مسئولی.
تو مسئول هر آنچه برای او اتفاق می افتد و آنچه از او سر می زند هستی.
اگر در دوازده سالگی یک دروغگوست، تو مسئولی.
اگر در هفده سالگی از مادرش متنفر است، تو مسئولی. اگر در 24 ساگی دزدی کند، تو مسئولی و این واقعیت که بالغ است و خود این تصمیم را گرفته، چیزی از کوتاهی تو در انجام مسئولیتت کم نمی شود. حتی اگر بمیری و فرزندت در سی و پنج سالکی بر سر بچه هشت ساله اش بی جهت داد بزند، تو به نوعی مسئول این رفتار فرزندت و ناراحتی آن کودک هشت ساله ای.
پدر یا مادر بودن!!
در بزرگ کردن یک بچه و به ثمر رساندن آن یک واقعیت تلخ وجود دارد؛
هر ثانیه که بزرگتر شود، تو یک ثانیه پیر تر می شوی.
پدر یا مادر بودن یعنی صرف کردن عمرت و بهتر بگویم جوانی ات در راه بزرگ کردن کودکی؛ و اگر بخواهی پدر و مادر خوبی باشی، باید برای کودک وقت بگذاری، درگیر زندگی اش شوی، به او و احوالاتش فکر کنی، باید بخشی از زندگی خود را به او اختصاص دهی. بدون هیچ اغراقی، بدون هیچ اغراقی باید بخشی از جوانی ات را فدای او کنی.
حاضر به چنین فداکاری هستی؟ صحبت از جوانی توست. تویی که آرزو هایت را فراموش نکرده ای! تویی که به دنبال واقعیت بخشیدن به رویاهایت هستی!
باور کن، این موضوع بی اهمیتی نیست که بی تفاوت از کنار آن رد شوی.
گذشته از همه اینها، یک سوال مهم.
آیا لیاقت پدر یا مادر بودن را داری؟
آیا می توان به یک رفتگر هندی مقام مدیریت بانک جهانی را داد؟
آیا به این شایستگی رسیده ای که بتوانی پدر یا مادر باشی؟
پذیرش مسئولیت یک چیز است و داشتن صلاحیت کسب مسئولیت چیزی دیگر.
پدر من وقتی با مادرم بحث می کند، صبح ها بیدار نمی شود و نان گرم بی نان گرم و خدا بیامرزد پدر نان فریز شده داخل فریزر را.
پدر یا مادر بودن. ساده است؟
حرف آخر؛
عمیقاً معتقدم پدر یا مادر شدن تنها برای کسی ست که هدفش در زندگی، پدر و مادر بودن است. و یا پدر یا مادر بودن از اهداف و اولیت های اصلی زندگی اش باشد. اگر چنین شخصی نیستی نباید به وارد کردن یک انسان به این دنیای نکبت بار پر از کثافت فکر کنی. البته می توانی چنین کنی ولی مطمئنم تو هم می شوی یکی از همان پدر و مادر! هایی که با کوچکترین مشکلی از طرف "بچه "، می گویند:
" اوففففـ...بچه چیه"!


هرگز از زمین جدا نبوده ام، با ستاره آشنا نبوده ام، "من" روی خاک ایستاده ام

دیشب بعد مدت ها خدا رو صدا زدم.
گفتم اگه وجوود داری، اگه من بنده ت هستم، اگه صدای منو می شنوی، ... .
درد لعنتی قدیمی بدجوری بهم فشار آورد، نتونستم مثل همیشه خودمو کنترل کنم و گفتم خدایا.
اصلاً احساس خوبی ندارم. کاش این کار رو نمی کردم.

خدا، خداست. او بالاست و بی شک بزرگه.
اما من یه انسانم. تنها، این پایین. تو دنیای فانی و خاکی.
بی خدا.



در دفاع از نیک آهـنگ کوثر و کاریکاتورش از میر حسین موسوی


از هیاهوی وبلاگستان و نظر میرحسین و شیخ کروبی به عنوان رهبران جنبش سبز که بگذریم که اولی بی اهمیت است و دومی محترم، به نظر نگارنده تصمیم رهبران جنبش مبنی بر لغو تظاهرات اعتراضی در سالروز انتخابات دهم به دلیل احتمال صدمه و مرگ معترضین، تصمیم چندان درستی به نظر نمی آمد.
در شرایطی که چندین ماه از آخرین اعتراض مردمی می گذرد و آخرین اعتراض به حاکمیت هم در 22 بهمن 88 بود وُ با آن وضعیت به پایان رسید؛ وضعیتی که حاکمیت از آن با تعبیر کوبیدن میخ به تابوت فتنه به عنوان پایان جنبش سبز ادعا می کرد، بی شک سالروز انتخابات فرصتی بس مناسب بود که به حاکمیت خاطر نشان شود هنوز مردم به حق خواهی خویش مصرند.
این نظر من است، شاید نظر نیک آهنگ هم باشد. من امروز اینجا نوشتم و نیک آهنگ کوثر که کارتونیست است و زبانش کارتون، کارتونی کشید.
نکند من و نیک آهنگ هر دو باید خفه شویم و فقط بگویم "یا حسین یا میر حسین"؟!
از این گذشته؛
نیک آهـنگ یک کارتونیست است، یک کاریکاتوریست.
کاریکاتور هر تعریفی که داشته باشد، در معنای کاربردی اش، بی شک طنزی تصویری ست؛ و طنز نقد است با دست مایه خنده و تفریح.
کارتون نیک آهـنگ کوثر با حسن نظر یا سوء نظر کارتونیست، طنزی ست که از موسوی انتقاد می کند برای بی تفاوت بودن وُ سهل الـپندار بودن و این به هیچ وجه به معنای انتظار از موسوی برای شمشیر گرفتن و یک تنه به دل دشمن زدن نیست. آن فقط طنزی ست که به مخاطبش یادآور می شود که یک ملت به تو امید بسته اند و تذکر می دهد که تو نسبت به مردم امید بسته به تو، مسئولی و هشدار می دهد که مبادا بیراه بروی و ملتی را بیراه ببری.
شاید اگر چند نیک آهنگ کوثر در زمان انقلاب اول بود و هنگام کج نهادن خشت ها توسط معمار، انتقاد می کرد؛ آن انقلاب اسلامی!، امروز چنین وضع مصیبت باری نداشت.

پ. کمی برای گفتن این حرفها دیر شده، اما گفتم چون باید گفته می شد.



همسرت با یکی دیگه رابطه داره. چی کار میکنی؟

سوال:
همسرت (مرد یا زن. کسی که به عنوان شریک زندگیت انتخابش کردی و بینهایت دوسش داری) با یکی دیگه رابطه داره. هر از چند گاهی به دیدن کسی میره و مدتی رو با اون سر میکنه. در ملاقات هاشون پیش اومده که خوش بگذرونن و حتی با هم سـکـس کنن.
بعد از فهمیدن این موضوع، چیکار میکنی؟

جواب:
قبل از هر عکس العملی، ازش می پرسم؛ چرا؟
مطمئناً و یقیناً.
دلم میخواد بدونم برای چی و به چه دلیلی با مرد دیگه ای رابطه داره؟
اینکه به چه دلیلی این کار رو میکنه مهمه. باعث روشن شدن هر چه بیشتر رابطه بین من و اون میشه، بعلاوه رو عکس العمل من نسبت به این موضوع، تاثیر گذاره.

چند تا دلیل که به ذهنم میرسه و عکس العملم:

1. دلیلش میتونه من باشم.
من نمیتونم همسرم رو از لحاظ جنسی ارضا کنم. و در شرایط بدتر، همسرم، زن بینهایت شهوتی و سـکـس دوستی هم هست.
....اگر بخواد، زندگی رو باهاش ادامه میدم و بهش اجازه میدم که هر وقت نیاز داشت بره و با اون آدم یا هر کسی که دلش خواست سـکـس کنه.
البته اگه آدمی که میخواد باهاش سـکـس کنه رو من هم تایید کنم و به ظاهر به طور مخفیانه این کار رو انجام بده، یعنی اون شخص و دیگران ندونن که من از این کارش اطلاع دارم، خیلی بهتره و جای هیچ مشکلی باقی نمی مونه.

[ اضافه شده به تاریخ 6.05.2010 :
شرایط رو بالا تشریح کردم. این زن همسرته، دوستت داره و تو هم اونو دوست داری. خیلی. انتخاب اول و آخر این زن، تویی. ولی این واقعیت وجود داره که تو نمیتونی ارضـاش کنی. تو این شرایطه که میگم ایرادی نداره، بره این نیازش رو با مرد دیگه ای بر طرف کنه، می تونیم باهم بمونیم و به زندگی با هم ادامه بدیم.
من مشکلی ندارم.
این نظر منه. دیدگاه و موضع گیریم نسبت به این شرایط. تکرار میکنم، "تو این شرایط". اما یادمون نره که تو زندگی واقعی تفاوت های زیادی وجود داره. تو زندگی واقعی کمتر پیش میاد که "چنین شرایطی" حاکم باشه.
یا برای مثال؛ زن ها نسبت به مردی که از لحاظ جنسی بهتر ارضـا شون میکنه، مشتاق ترن. اگر این اشتیاق به جایی برسه که یک روز شخص دیگه ای رو به من ترجیج بده، خب جایی برای ادامه دادن با هم نداریم. مورد 2 یا 3 پیش میاد.
در مورد مخفی بودن و برطرف کردن نیازش با مرد های دیگه طوری که علنی نشه هم همین موضوع صادقه. وقتی همه بدونن و بفهمن، دردسر و مشکلات از حرف مردم گرفته تا دخالت ها و کارشکنی و سرزنش هاشون، زندگی رو عملاً غیر ممکن میکنه. ادامه دادن تو این شرایط احمقانه ست. این زندگی برای هر دوی ما میشه عذاب. من راضی به رابطه جنسی اون با مرد های دیگه شدم که زندگی مون برای جفتمون قشنگ و خواستنی بمونه، نه اینکه مایه رنج یکی یا هر دو باشه.
]

2. دلیش میتونه این باشه که،
همسرم شخص دیگه رو دوست داره. و یا شاید من رو هم دوست داشته باشه ولی شخص دیگری رو از من هم بیشتر.
....می تونه بره.
اگه از بودن با اون مرد احساس رضایت و یا رضایت بیشتری میکنه، اگه واقعا اون مرد درونه قبلشه؛ چرا سنگ بندازم زیر پاش؟! بره. بره تا به مرد آرزوهاش برسه. اگه همسرمه و آدمیه که دوسش دارم و چنین چیزی خواسته قلبی این آدمه، این کار رو میکنم تا به خواسته دلش برسه و از زندگی لذت بیشتری ببره.
آیا خوشحالی از این بالاتر وجود داره که عزیزت خوشحال باشه.
گرچه مطمئنا ناراحت هم میشم. زنی بوده که من دوستش داشتم و اومده بهم میگه، یکی رو بیشتر از من دوست داره.

3. دلیلش میتونه این باشه که کوچکترین علاقه ای به من نداره.
....در این صورت چیزی برای ادامه دادن وجود نداره.
راه باز، جاده دراز.
باید با کسی بمونم که معتقده هر لحظه منو تحمل میکنه؟
خیلی احمقانه ست.
زندگیم با ارزش تر از این حرف هاست که بخوام اینطور هرز بدمش.

4. دلیلش میتونه حادثه و اتفاق باشه.
برای مثال، با همکارش کار میکرده و همکارش فریبش داده یا نه، نتونسته خودشو کنترل کنه و تو یه لحظه، اتفاقی این وسط افتاده. چند بار هم تکرار شده یا حتی، این اتفاق براش شیرین بوده و آگاهانه چند بار تکرارش کرده.
....نو پرابلم.
ایرادی نداره. اگه قول بده که دیگه چنین چیزی اتفاق نیفته، هیچ مشکلی نیست.
کافیه باهام صادق باشه. در اون صورت باز هم میتونه با همون همکار کار کنه و حتی باهاش بخوابه. کافیه باهام صادق باشه و بهم بگه.

[ اضافه شده به تاریخ 6.05.2010 :b>
"حتی باهاش بخوابه "
این یه اشتباه نوشتاریه و این بخشش از جلمه و مفهومی که انتقال می ده، از نظر من مردوده.
من وقتی با کامپیتور نوشته ای رو تایپ میکنم، مثل نوشتن با قلم و کاغذ اول چرک نویس و بعد پاک نویسش می کنم. احتمالا تو پاک نویس به قول معروف از دستم در رفته! چنین چیزی به ندرت پیش میاد ولی خب پیش میاد. مثل این دفعه و این جمله.
نه.
فرض بر اینه که این یه اشتباه بوده و سهواً اتفاق افتاده. میخوام بگم چنین شرایطی برای من به هیچ وجه مساله مهمی نیست. اگر صادقانه اعتراف کنه و این اتفاق تکرار نشه؛ می بخشمش، حاضرم این اشتباه رو ندید بگیرم طوری که اصلا اتفاق نیفتاده باشه. حتی می تونه با همون همکار باز کار کنه و مراوده داشته باشه.
]

5. ... وقس الی هذا.

[ اضافه شده به تاریخ 6.05.2010 : علت ضمیمه کردن بخش های "اضافه شده ..."، نظرات این پست بود. یکی دو مورد برداشت و تصور اشتباه از حرفهام وجود داشت. حتما من درست توضیح ندادم. لازم دیدم یه توضیحاتی رو اضافه کنم.
در هر صورت،
هدف از نوشتن چنین پستی، گفتن حرفی بود که صراحتاً گفته شده.
]

مریم

من از مريم خوشم مياد.
مريم دختر خاله ايِ که هميشه براي من تک بوده. گرم و مهربونه. اون هميشه شيک ميکنه. هر بار که مي بينمش يه رنگ خوشگل به موهاش ريخته. سی وُ چند سالشه. حلقه به انگشت شست پاش ميندازه. عاشق لباسهای زیرشم که اغلب تو لباسش معلومه و هميشه خدا رنگ به رنگ وُ جور واجوره.
سکسيه.
بين تمام دخترهاي فاميل، فقط و فقط مريم، براي من، جذابه.
چند ماه پيش از شوهرش جدا شد. ميدونستم که هنوز اثرات رواني اين طلاق تو جسم و روحش هست و احمقانه ست، ظلمه، بي احتراميه که بخوام درخواستي يا پيشنهادي رو مطرح کنم. اما وقتي عید امسال، تو دید و بازدیدها، وقتی تو اتاقم باهاش تقریباً تنها شدم و پاي صحبتش نشستم، از همه چي منصرف شدم.
اولش يه شوخي کوچيک بود ولي به واسطه مهارتي که تو گفتگوي هاي دو نفره داشتم، حرف زدن رو شروع کرد و گفت. از تمام مشکلات و بدبختي هاي اين چند وقتش؛ اینکه شوهرش مثل يه عوضي به تمام معنا رفتار کرده، اذيتش کرده، با رابطه و رشوه راي دادگاه رو به نفع خودش تموم کرده وُ تمام اموالش رو صاحب شده؛ از اینکه حتی مادر خودش درکش نکرده؛ کوچکترین کمکی از طرف به اصطلاح اقوام قاضی و حقوق دادن هم دریافت نکرده و الان با پسر ده دوازده سالش، تو آرايشگاهش زندگي ميکنه.
وقتي عکس و بعد محل ضربات چاقوي شوهر سابقش روی دست و پشتش رو نشونم دادم، خیلی ناراحت شدم.
با اينکه حرفهایی داشتم برای گفتن، شنیده و تجربیاتی که فکر میکردم ميتونه به دردش بخوره، ولي ترجيح دادم ساکت باشم و بزارم حرف بزنه. هر چقدر که ميخواد بگه تا سبک شه.

مريم!
عزيز دلم!
میخواستم از تو درخواست همخوابگي کنم.
من دوستت دارم.
من نمیخوام از تو حمایت کنم یا بهترین ها رو برای تو فراهم. نه.
تو ده ساله که تو تهرون پر از گرگ و کفتار؛ راحت زندگی کردی، کمک خرج اون شوهر بی لیاقت بودی و بهترین ها رو برای خودت و پسر دلبندت فراهم کردی.
تو از پس خودت برمیای. تو به اینکه کسی ازت حمایت کنه، نیاز نداری.
تو دوباره سبز میشی، مطمئنم. فقط تا اومدن بهار زمان نیاز داری، همین.
من صبر ميکنم. صبر مي کنم تا زخم هاي تنت خوب شه و برگردي به خودت.
زمانش که برسه، تو چشمهای تو نگاه میکنم و میگم:
"من ميخوام که با عطر تن تو، سـکـس رو تجربه کنم"



تقصیر از من است، میدانم

مادر من!،
من خواستم که خانواده اي! در اين خانه باشد.
تلاش کردم براي کم شدن فواصل سنگين خودم از ديگران اين خانه يا تغییر مسیر شیارهای پر از محاسبه رابطه من با تو، پایان سرمای گزنده بی تفاوت از یکدیگر رد شدن ها؛ و من برای بودن حس صمیمیت، سعی کردم.
من کوشیدم خانه به مفهوم خانواده نزدیک تر شود.
اما مادرمن، تو اجازه ندادی.
تو هم می خواستی. از اصرار زیادت و دوباره برگشتنان برای بردن من، میدانم. اما عادات و کردار تیغ مانندت، پاره می کند و خون به ارمغان می آورد. شاید اگر روزی به خود نگاه می کردی، امروز چنین روزی نبود؛ اما تو هیچ وقت به سودمندی "تغییر" پی نبردی.
مادر من!،
من امشب میخواستم که به مهمانی بیایم، دلم میخواست همراه شما بیایم ولی تو مانع بودی و من دیگر این خطای هزارن بار آزموده را آزمایش نخواهم کردم، دور می مانم وُ بین خودم و شما، دیواری از منطق سرد می نشانم.



خواب ها آزارم می دهند و تکرار می شوند


خواب می بینم که روی لبه یه پرتگاهم.
روی صخره ای از یک کوه، لبه یک سد بزرگ، یه دیوار خیلی خیلی بلند، ... . تو خوابهای مختلف، شکل های مختلفی داره. دیوار یا کوه، همیشه یه عمق ترسناکی زیر پاهام وجود داره.
من همیشه تو یه ارتفاع بینهایت زیاد، روِی یه لبه ام.
خب..این مساله مهمی نمیتونه باشه. کافی چند قدم به عقب برداری و از لبه پرتگاه دور بشی. اما همیشه یه دیواره بلند دیگه وجود داره که پشت سرم قرار گرفته. در واقع من روی سطحی هستم که یک طرفش یه پرتگاه با ارتفاع فوق العاده زیاده، طرف دیگه این سطح یه دیواره بلند و این سطح، همش نیم متره.
نیم متر.
و بالاخره میرسیم به بدترین قسمتش؛ همیشه، تو خواب، میدونم که حالا حالا ها باید اونجا و رو اون لبه نیم متری باشم. تو خواب به خودم میگم: "چطور هر لحظه مراقب باشم که از این لبه نیم متری نیفتم؟ اگه بخوابم و تو خواب غلت بخورم چی؟ "
حس بدی تو خواب بهم دست میده. یه حس آمیخته از ترس، ناراحتی، یاس.
صبح از خواب بیدار میشم و همیشه حالم گرفته ست. از فقط یه خواب بودنش خوشحال میشم ولی کاملا رو احساساتم اثر گذاشته وُ ناراحتم.


در ستایش زنانگی و به مناسبت روز جهانی زن

من مرد به دنیا آمده ام.
یعنی؛
هیچ وقت این شایستگی در من نبوده که یک زن باشم و زنانگی را از تار و پود جسم و روح یک زن حس کنم.
آه ...

پ. ناگفته نماند:
در عوض هستی به این افتخارم رساند که مرد باشم و زندگی را زندگی کنم.



بالاخره این وبلاگ نوشتن باید به یه دردی بخوره!

خیلی وقته صورتم رنگ و آرایشی نداشته.
مدت ها پیش، اون ته مونده آخرین ریمل رو به چشم هام زدم؛ و تنفس کم عمق دختر وجودم از دو لاک سیاه و آبی نیمه مصرف شده ست.
حالا یه مقدار پول از هوا رسیده. میخوام برم همه شو وسایل آرایش بخرم.
حالا،
میخوام بدونم به ترتیب، مارکِ "ریمل"، "رژلب" و "مداد چشم" خوب چیه؟ برای من دو چیز مهمه. کیفیت و قیمت ترجیحا پایین تر.
می توی مارک های خوب ِ ریمل و رژ و مداد چشم رو معرفی کنی؟ و به طبع قیمتش چقدره؟
دوم، نحوه استفاده ازش.
پ. هی! ببین!
اونی که خودت مصرف کردی، تجربه ش کرد. یا از تجربیات خواهر و مادرت.
و برای مورد دوم، مثلاً: ریمل کشیدن مژه ی پایین رو به روشی انجام دادی و نتیجه بدی داشت و مژه هات ریخت یا به فلان شکل خط چشم کشیدی و زیباتر به نظر اومد.
نمیخوام از اینترنت مقاله گیر بیاری، یا مثلا حرف آرایشگر محله تون چیه.
می گیری؟ گوشی دستته؟

اضافه شده - 11.3.2010 :
در این چند روز، بالغ بر 150 بازدید داشته ام و تنها 6 کامنت.
پ.1. حالا می فهمی که چرا پسر هرزه دنیای مجازی و وب دوئی را کیـر هم به حساب نمی آورد؛ لینک دانی اش خالی است؛ از شماره ها، ایمیل و وبلاگ آدرس ِ کامنت هایش، بی تفاوت رد می شود؛ نه در بازی های بچگانه وبلاگی شرکت می کند و نه در وبلاگی، با قربان صدقه الکی رفتن، کامنت می گذارد.

پ.2.یه تشکر از پریزاد و مرسده عزیز.
"لبای جفتتون رو با هم می بوسم".

اضافه شده - 19.3.2010 :
پ. تشکر از ملانچولی.
"می بوسمت عزیز دل".



مشت نمونه خروار است احمق ِ وطن پرست

از متصدی باجه شماره 6 به گمانم، می پرسم که برای صدمه ندیدن محموله
پستی، بسته بندی خاصی وجود دارد؟
می گوید: آز آقای (یادم نیست) بپرس.
سوال را که برای جناب یادم نیست تکرار می کنم، می پرسد: شکستنیه؟
جواب می دهم که نه منتهی ظریف و آسیب پذیر است، اگر بسته بندی شود و برای مثال بسته دیگر به فرض ده کیلوگرم روی آن قرار گیرد، حتما آسیب می بیند.
می گوید: ما بسته داریم، سی کیلو. شاید بیفته روش. ما چیزی رو تضمین نمی کنیم!!!!
و در انتها من باب کمک و راه افتادن کار بنده، می فرمایند: برو دفتر خدمات پستی، شاید! بتونن کمکت کنن.
نیم ساعت بعد، در دفتر خدمات پستی ام.
تنها مسول دفتر، زنی نسبتا کهن سال است که سرپا ایستاده و چند کار اعم از مهر زدن، چک کردن و امضای و تایید به نظرم رسید و فاکتور، انتقال بسته هایی به این طرف و آن طرف، کار با کامپیوتر، صحبت کردن با زن کهنسال دیگری در صندلی انتظار مشتریان و شاید یکی دو کار دیگر که از چشمان من دور مانده، را با هم انجام می دهد.
سوالم را کامل توضیح میدهم که این محموله پستی ظریف من، میخواهم سالم به مقصد برسد.
همانطور سرپا و ایستاده، یک کار دیگر به مجموع کارهای مشغول انجامش در آنِ واحد، اضافه می کند و جواب می دهد:
جنس! رو بیار اینجا، ما بسته بندی می کنیم.
می پرسم برای چه در اینجا؟ متوجه نمی شوم، چرا؟
می فرماید!: بیار اینجا، اگر جنس غیر مجاز نبود!!! ما برات بسته بندی میکنم و پست می کنیم.
با اینکه هنوز جواب این سوالم که تضمین می کنید محموله من سالم به مقصد برسد را نگرفته بودم، برگشتم و بدون هیچ حرفی خارج شدم.
و حالا تمام دردم این است که چرا هیچ چیز نگفتم.

پ.1. به این خاطر می گویم که چرا چیزی نگفتم:
مسولیت شخصی در دوره دیـکتاتـوری
پ.2. شاید در ابتدا کمی سنگین به نظر آید، اما اگر کمی با دقت خوانده شود و با تامل، حرف نویسنده درک شدنی ست.


هر ثانیه، یک زندگی ست

من
  بعد نیمه شب؛ آنگاه که همه خوابند، حتی جاده
          نوشتن
                  چای
                      سیگار!


are you a superman?

تو این دنیا نمی تونی به کسی کمک کنی.
شاید دیدنِ آدمی یا عزیزی در اندوه ِ مشکلی، سخت باشه و شاید بخوای کمکش کنی؛ میتونی سعی کنی و سعی کنی، و سعی کنی و دوباره سعی کنی، ولی در نهایت متوجه میشی که نمیتونی به کسی کمک کنی.
تو زندگی به تنها کسی که میتونی کمک کنی، خودتی و نهایت تلاش تو برای کمک به دیگری جز این نمیتونه باشه که کمک کنی که به خودش کمک کنه.
در غیر این صورت، کودکانه و محکوم به شکسته.
شاید تو فکر کنی این حرف من از فروخوردگی احساسات حاصل از یک شکست یا برانگیختی ِ آنی ِ یک درده، اما این نتیجه ی سازش تفکر و تجربه ست.


اسرار پسرونه 2

میگن پسرها به دخترهایی که بدست آورنشون سخت باشه، تمایل بیشتری دارن.
این حرف درسته. خیلی هم درسته.
اما چیزی که تو دختره احمق نمی بینی!، مساله افراط و تفریطه.
پسرها به دختر رام نشدنی رغبت بیشتری پیدا می کنن ولی نه وقتی این جفتک زدن و سرسختی تبدیل به توهین و بی احترامی بشه؛ نه وقتی حس کنن خوار و خفیف شدن.
اون وقت اگه شونزده سالش باشه، از ت متنفر میشه و اگه بیست و شیش سال، یه بچه یا آدم نامناسب به حساب میای.
دو مورد مهم:
1.
همه پسرها (منهای بچه ها و کس دزد ها) ،از دخترهای گرم و صمیمی و راحت خوششون میاد و برای دختری که علاوه بر اینها مودبه و با نزاکت برخورد میکنه، احترام قائلن.
2.
هیچ پسری (حتی بچه ها و کس دزدها) از دختر چس کلاس خوشش نمیاد. چنین دخترهایی ارزش و احترامی که ندارن هیچ، اتفاقا به خاطر همین خصلت مورد توجه پسرها برای بازی دادن و سواستفاده کردن، هستن.

خیس!

تو حیاط بودم. داشتم لباس زیر ها رو تو ماشین رختشویی کوچیکه می شستم. چند روز می شد که تو سبد رخت چرک ها جاخوش کرده بود.
وقت آبکشی شد.
هوا سرد بود ولی آب گرم؛ واسه همین کلیه هام بدجوری سردش شد. یه آن لرزیدم و احساس کردم شدیداً احتیاج به دستشویی دارم.
اینکه برم دستشویی و بعد دوباره بردگردم تا کارم رو تموم کنم خیلی عذاب آور بود.
تو رفتن و نرفتن مردد بودم که یهو دلم خواست همونجا خودمو خالی کنم. رفتن به توالت که بماند، حتی زحمت پایین کشیدن شورت و شلوار رو به خودم ندم و راحت خودمو خالی کنم. اصلا تمام مزه اش به اینه که تو لباسم این کار رو کنم.
تو یه چشم بهم زدن این فکر از یه خواسته کوچیک به یه هوس بزرگ تبدیل شد.
چرا این کار رو نکنم؟ !!
شکمم رو شل کردم. پاهامو نزدیک هم آوردم و زانوها رو بهم چسبوندم. عین بچه ای که نمی تونه خودشو نگه داره و خودشو خراب میکنه، تمام مثانه ام رو خالی کردم تو شلوارم.
چشمام رو بستم با بهتر احساسش کنم.
مثانه ام در حال خالی شدن بود، شورت و شلوارم خیس بود و خیس بودنش به تنم میخورد و ادرار داغ رو در تمام طول کناره پاهام حس می کردم.

پ.1. فوق العاده بود.
پ.2. یادم باشه بازم این کار رو انجام بدم.


عنواني برايش پيدا نمي کنم

تضادها که پيچيده گاه به گاه، خيلي پيچيده از بسيار و بيشتر از خيلي پيچ خورده. ذهنم ساکت و سرد در برابر. نگاه مي کند که نفهميدم هيچ وقت، بي حرف با نمي خواهد يا نمي تواند.
احساس ميکنم همه حس مي کنند از جنس. بد جنس به سحر، تبديل لحظه از ميله، محکم به حکم فلز. درد و آخ و اوخ و رنج در گنج براي تن جيب من. دنيا مخوف مي شود و زندان خب به خود عالم.
زندگي بوسه اي دختري آگين به عطر. با ماچي بلند و آن گاه مرگ به بغل. غزل از کمر تا راه آغوش. خواستي و خوردني. بي دليل آنکه دارد شايدي براي داشتن. برهان قاطع و قرآن به پستو. دست در سر مي کند مي گويد من جائل به دهه چهل.
نفس کش، نعره بکش؛ من قادر و مردن از من قاصر. ايد و عيد و آيد که باشد ديو ترسناک و جن و پري دلربا و دلش بدون ريا. به واقع وقايع افتاد در خط جاري. لحظه ي سياه شد و رگ پاره پاره، ثانيه ي سرخ ماند و عشق از قافيه شد زندگي.
و سکوت باز، باز ِ باز.


تاملی بر شنیده ها

مهدی کروبی اعلام کرده که با اصل ولایت فقیه مخالف نیست و نمی داند شعارهایی که بر نفی ولایت فقیه و اسلام دلالت دارد از کجا آمده و اطمینان می دهد که چنین شعارهایی از طرف حامیان وی نیست.
وی در خلال حرف های این روزهایش تاکید کرده که در راهپیمایی 22 بهمن چند روز آینده شرکت خواهد کرد و از مردم و حامیانش نیز خواستار شرکت در آن و اثبات همدلی با اصل نظام! در این روز شده.
گفته ام و باز می گویم،
نمی خواهم چشمهایم را به روی واقعیات دیدنی و نادیدنی ببندم.
شیخ کروبی شاید دلیلی دارد اما؛
در 22 بهمن امسال نباید فراموش کرد که خون ریخته و به دار آویخته شده، جنایت صورت گرفته، آزدای نبوده و حقی برای انسان نمانده.
باید به خاطر آورد سرنوشت انقلاب 57 را؛ که چه کرد و چه شده و آموخت از گذشته که گذشتگان گفته اند چو خشت اول معمار نهد کج، تا ثریا رود دیوار کج.
باید داد زد که ولایت فقیه همانست که سی سال اندیشه را بندوقی از جنس دین بست تا حقوق انسانی را به استعمار کشد.
باید گفت ابن سینا دانشمند ایرانی و ننوشت در کتب درسی، ابو علی سینا دانشمند ملسمان.
باید رو به کروبی و موسوی این نکته را گوش زد کرد که ریاستی در کار نیست؛ و من بعد خواست، خواست مردم است نه هیچ عمامه به سر یا ولی یا رهبر یا هر شخص خودخوداه دیگری.