هنر، ماهيتي ست با مفهومي کاملاً تعريف شده.
مفهومي کاملاً مستقل از مفاهيم ديگر بشري چون علم، دين، اخلاق، ... و علل خصوص سيـاست.
تعريف نه فقط هنر بلکه تعريف هر يک از اين مفاهيم از چهارچوب مفهوم ديگر و قرار دادن هر کدام از آنان در زير مجموعه ديگري مطمئناً و بدون شک، تار کردن مفهوم اول تا سر حد محو کامل و نابودي آن است.
ما براي هنر از دريچه نگاه سياست، خط مشي تعين کرديم و نتيجه اين شده که بزرگترينهاي تئاتر صراحتاً اعلام ميکنند، تئاتر خصوصي آرزوييست حالا به حالا ها محال.
ما دين را در سياست مخطوط کرديم و آنقدر تکان داديم وُ هم زديم تا حل شد، و مرز مشخصي بين اين دو نماند؛
نتيجه اش شد ايران امروز.
آيا وقت آن نرسيده که کمي درست نگاه کنيم، معاني را در هم ادغام نکيم، هر چيز را سر جاي خودش به کار ببريم و از زندگي که ميتواند نماد زيبايي باشد، سمبل کثافت نسازيم.
لحظات تمام ناشدنی زودگذر
دختر و شايد هم پسر، کسي که دوسش داري؛
نه لزوماً و حتماً از نوع حقيقي و خالص عشق.
دوسش داري. همين.
کسي که تو دلت، يه فرقي، با بقيه داره؛
کسي که براي يه خلوتِ يه ساعته با اون ميميري؛
همونيکه وقتي بهش فکر ميکني، تو ذهنت تجسم ميکني؛
يه چيزي ته دلت وول ميخوره،.. ميخندي،.. يه جوريت ميشه..
چنين کسي تو زندگيت هست؟
همين الان کنارت نشسته. کنار شونههاي تو.
راحت برميگردي و بهش ميگي؛
-ميتونم ببوسمت؟
اونم خيلي راحت برميگرده ميگه،
+آره.
بهش نزديک ميشي. صورتت چند سانتيمتر با صورتش فاصله داره. گرماي بدنش حس ميشه. لباتو آروم مي چسبوني به لباش. چند ثانيهاي تو همين وضعيت، بعد خيلي نرم لباتو رو لباش اينطرف و اونطرف ميکني تا لباش رو بهتر حس کني. حالا ديگه يه چيزي درونت کل وجودش رو ميخواد.
سرت رو کج ميکني و دهنت با دهنش تو يه زاويه نزديک به 90 درجه قرار مي گيره، سعي ميکني تمام لب و دهنش رو ببلعي، شايد هم مزه کني. چند بار سعي ميکني. بعد دستت رو دور سرش حلقه ميکني و با دست ديگه بغلش مي کني و ملايم فشارش ميدي به خودت تا تنش، حس لامسه بدنت رو داغون کنه.
هي دست بکشي لابهلاي موهاش و صورتت رو بمالوني به صورتش ....نفس سردش بخوره به پوست گونه هات...پلکهاي از شدت خماري بسته شدهش رو بيني و صداي آهِ ناله مانندي که از سر سرخوشي در مياره رو بشنوي و بفهمي که محبوبت، داره از زندگي لذت ميبره.
لعنتي...
پ. به راستي چه چيزي از چنين چيزي لذت بخشتره؟
نه لزوماً و حتماً از نوع حقيقي و خالص عشق.
دوسش داري. همين.
کسي که تو دلت، يه فرقي، با بقيه داره؛
کسي که براي يه خلوتِ يه ساعته با اون ميميري؛
همونيکه وقتي بهش فکر ميکني، تو ذهنت تجسم ميکني؛
يه چيزي ته دلت وول ميخوره،.. ميخندي،.. يه جوريت ميشه..
چنين کسي تو زندگيت هست؟
همين الان کنارت نشسته. کنار شونههاي تو.
راحت برميگردي و بهش ميگي؛
-ميتونم ببوسمت؟
اونم خيلي راحت برميگرده ميگه،
+آره.
بهش نزديک ميشي. صورتت چند سانتيمتر با صورتش فاصله داره. گرماي بدنش حس ميشه. لباتو آروم مي چسبوني به لباش. چند ثانيهاي تو همين وضعيت، بعد خيلي نرم لباتو رو لباش اينطرف و اونطرف ميکني تا لباش رو بهتر حس کني. حالا ديگه يه چيزي درونت کل وجودش رو ميخواد.
سرت رو کج ميکني و دهنت با دهنش تو يه زاويه نزديک به 90 درجه قرار مي گيره، سعي ميکني تمام لب و دهنش رو ببلعي، شايد هم مزه کني. چند بار سعي ميکني. بعد دستت رو دور سرش حلقه ميکني و با دست ديگه بغلش مي کني و ملايم فشارش ميدي به خودت تا تنش، حس لامسه بدنت رو داغون کنه.
هي دست بکشي لابهلاي موهاش و صورتت رو بمالوني به صورتش ....نفس سردش بخوره به پوست گونه هات...پلکهاي از شدت خماري بسته شدهش رو بيني و صداي آهِ ناله مانندي که از سر سرخوشي در مياره رو بشنوي و بفهمي که محبوبت، داره از زندگي لذت ميبره.
لعنتي...
پ. به راستي چه چيزي از چنين چيزي لذت بخشتره؟
ارسال شده توسط
پسر هرزه
در
۱۱/۰۲/۱۳۸۷
با ایمیل ارسال کنیداین را در وبلاگ بنویسید!در Twitter به اشتراک بگذاریددر Facebook به اشتراک بگذاریداشتراکگذاری در Pinterest
دسته بندی:
با احساسات زنده ام
عرب سوسمار خور دیروز، ایران گوشت برادر خور امروز
مساله دشمني با عراق و عرب به خاطر مساله جنگ تحـميلي به نظرم من خيلي جالبه... و قابل تامل.
ما خيلي راحت ميگيم که لعنت به همه عرب ها، اينها بودن که هشت سال جوون هاي ما رو کشتن.
شايد...
اما بيشتر از اينکه عرب ها تو کشتن جوون هاي ما نقش داشته باشن، اونهايي مقصرن که استفاده از نيروهاي ارتشي تربيت شده براي جنگ و دفاع از وطن رو کنار گذاشتن، فرمانده هاي بزرگ جنگي اون زمان رو يا کشتن يا فراري دادن و با خوندن -کربلا منتظر ماست بيا تا برويم- و يه دوره يکي دو ماه تعليمات نظامي به مردم عادي، يعني همون جوون هاي ممکلت
- جوون هايي که هنوز جوگير انقـلاب بودن؛ و معتقد به اينکه با انـقلاب اسـلـامي آزادي بدست آورديم و حالا بايد همه چي رو واسه حفظ اين آزادي بديم. سواي اين قضيه ي حفظ و حراست انـقلـاب و آزادي! ، با تجاوز عراقي ها رگ غيرتشون هم زده بود بالا و مخشون که از خيلي وقت پيش بدون استفاده بود، ديگه کمپلت تعطيل شد؛
اسکل که بودن،حالا کـ سـ خل هم شده بودن - رو فرستادن جنگ.
چي شد؟ کـير شدن.
تا بيست سال بعد هم با سوءاستفاده از کلماتي مثل شـ هـ يـد و دفاع مـقـدس و ... تا ميتونستن جاي خودشونو سفت کردن و خوردن.
حتي به جنازه همين جوون ها هم رحم نکردن.
شايد به سن خيليها قد نده ولي من و همدورهاي هاي نسل سوختهايم هنوز يادمون نرفته که چند سال پيش، اون اواخر دوره رفسنـجاني و خصوصا اوايل دوره خاتـمـي که گرون شدن همه چي به خاطر بالا رفتن قيمت بنزين باب شده بود، براي اينکه ذهن مردم رو منحرف کنن، هر سال عيد پيکر چند صد تا شـهـيد گمنام نميدونم از کجا پيدا و با تريلر دور کشور گردش داده ميشد.
ملت هم کلي واسه رد شدن اين کاروان مقـدس از شهرشون لحظه شماري ميکرد.
نه،... عرب و عراقـي ها تقصير زيادي ندارن؛
اگه کسي تقصير کار باشه، اون خودم ماييم.
مسولانمون هستن که از ما استفاده کردن،
پدر مادر هامون هستن که خواستن نقش خر رو بازي کنن،
من و تو اي هستيم که تا ته مون فرو کردن، پاره شده، خون پاشيده بيرون، مُرديم؛ ولي جنازهمون هنوز داره رو سجاده دلقک بازي در مياره.
ما خيلي راحت ميگيم که لعنت به همه عرب ها، اينها بودن که هشت سال جوون هاي ما رو کشتن.
شايد...
اما بيشتر از اينکه عرب ها تو کشتن جوون هاي ما نقش داشته باشن، اونهايي مقصرن که استفاده از نيروهاي ارتشي تربيت شده براي جنگ و دفاع از وطن رو کنار گذاشتن، فرمانده هاي بزرگ جنگي اون زمان رو يا کشتن يا فراري دادن و با خوندن -کربلا منتظر ماست بيا تا برويم- و يه دوره يکي دو ماه تعليمات نظامي به مردم عادي، يعني همون جوون هاي ممکلت
- جوون هايي که هنوز جوگير انقـلاب بودن؛ و معتقد به اينکه با انـقلاب اسـلـامي آزادي بدست آورديم و حالا بايد همه چي رو واسه حفظ اين آزادي بديم. سواي اين قضيه ي حفظ و حراست انـقلـاب و آزادي! ، با تجاوز عراقي ها رگ غيرتشون هم زده بود بالا و مخشون که از خيلي وقت پيش بدون استفاده بود، ديگه کمپلت تعطيل شد؛
اسکل که بودن،حالا کـ سـ خل هم شده بودن - رو فرستادن جنگ.
چي شد؟ کـير شدن.
تا بيست سال بعد هم با سوءاستفاده از کلماتي مثل شـ هـ يـد و دفاع مـقـدس و ... تا ميتونستن جاي خودشونو سفت کردن و خوردن.
حتي به جنازه همين جوون ها هم رحم نکردن.
شايد به سن خيليها قد نده ولي من و همدورهاي هاي نسل سوختهايم هنوز يادمون نرفته که چند سال پيش، اون اواخر دوره رفسنـجاني و خصوصا اوايل دوره خاتـمـي که گرون شدن همه چي به خاطر بالا رفتن قيمت بنزين باب شده بود، براي اينکه ذهن مردم رو منحرف کنن، هر سال عيد پيکر چند صد تا شـهـيد گمنام نميدونم از کجا پيدا و با تريلر دور کشور گردش داده ميشد.
ملت هم کلي واسه رد شدن اين کاروان مقـدس از شهرشون لحظه شماري ميکرد.
نه،... عرب و عراقـي ها تقصير زيادي ندارن؛
اگه کسي تقصير کار باشه، اون خودم ماييم.
مسولانمون هستن که از ما استفاده کردن،
پدر مادر هامون هستن که خواستن نقش خر رو بازي کنن،
من و تو اي هستيم که تا ته مون فرو کردن، پاره شده، خون پاشيده بيرون، مُرديم؛ ولي جنازهمون هنوز داره رو سجاده دلقک بازي در مياره.
اشتراک در:
پستها (Atom)