برای مادرم، پدرم، خواهرم، برادرم و همه کسانی که مرا به خاطر خود بودنم نخواهند بخشید

روزگاري بود که کودک بودم و تمام دنياي من مانند هر کودکي در شکاف يک بازي کودکانه جاي مي گرفت.
اما کودکي هم يک جز است از کلي به نام دوره زندگي.
من بزرگ شدم.
آري روزي کوچک بودم و بيمار بودم و به يک اندازه بازيگوش و آرام بودم؛
مادر! آن روزها زخم هاي خشک شده دست هايت را مي کندم و تو لبخند مي زدي و چقدر لبخندت برايم زيبا بود.
در همين دوران بود که يک روز کنارت نشستم و نفس نفس زدم به اميد آنکه مرا نگاه کني و سرم را در آغوش بگيري و بگويي "آه..فرزندم عزيزم بيمار است"؛
اما تو فرياد زدي که گم شو و کنار گوش هاي من نفس نفس نزن.
اما تمام شد، گذشت،
امروز من موجودي هستم در بالين بلوغ تکامل يافته،
آب داده شده به ترياک آگاهي،
خودخواه و خود محور،
پيخواه حقيقت،
هرزه
و عاشق زندگي.
من امروز اينم و در اين امروز من هيچ جايي براي آنچه که مرا در محدود بگنجاند وجود ندارد.
فلسفه من، حد و مرز ها را مي‌شکند و زمين را تا انتهاي پرسپکتيو جاده ها طي مي کند،
من تمام نشدني بودن را درک کرده ام،
اين منم؛ خلاصه و به ايجاز.
حال مرا ببخشايد که اين من آني که شما ميخواهيد نيست.
مادر مرا بخشاي که مانند برادرم که هميشه پيرو حرف تو بي چون و چرا بود نيستم،
مرا بيخشاي که بزرگ شدم و تو را شناختم و اين شناخت مهرباني تو را کمرنگ ديد و رقت انگيزي و زشتي تو را بلند؛
آن روز بود که من از تو بيزار شدم، از حرف زدنت، از رفتارت، از حضورت.
پدر من هيچ گاه دستانت را نمي‌بوسم،
تو هميشه يک فرياد بودي؛ يک ناسزا، يک تو سري.
من نه تو را دوست دارم و نه به باطن پدر خطابت مي‌کنم،
انکار نميکنم شب بيداري هاي تو و مادر را که کوردلي‌ست نديدن عمر ريخته شده تان به زير پاهاي من.
من تنها احساس دين ميکنم، من مديونتان هستم براي وارد کردن من به اين زندگي و دادن فرصت زندگي و تمام کارهاي کرده و ناکرده براي من؛
براي همين هر بار که مي زدي من سکوت ميکردم،
به استثناي چند روز پيش که اولين و آخرين بار بود.
خواهر مرا ببخشاي که هيچ گاه تو را درک نکرده ام،
که هميشه به نظرم يک احمق با نظريانت بچه گانه بودي،
مرا ببخشاي که تحقير هايت سبب شد تا براي من يک شي بي اهميت شوي،
از نوعي که بودن و نبودنش فرقي نمي کند،
به مانند يک پانکراس يا همان روده زائد.
خواهر کوچک مرا ببخشاي که براي چندين و چند بار مراقب نبودم و دستانم به تو خورد و مجبور شدي که زحمت دوش گرفتن را بخودت بدهي،
مرا ببخشاي که همين چند روز پيش گدازه از کوره شدم و دو سيلي به تو زدم.
برادر من، مرا ببخشاي که هر چه بزرگتر شديم از هم دورتر شديم تا
جايي که ديگر نه صدايي از تو بود و نه تصويري.
مرا ببخشاييد اي همه آناني که من را نمي پسنديد.
مرا ببخشاييد اي همه دنيا که دوست دارم آنطوري باشم که خود ميخوام.
مرا ببخشاييد که عرف در نظرم کلمه مضحک بود.
مرا ببخشاييد که شنيدن دين و اخلاق به مانند ديدن کمدي هاي کلاسيک چارلي چاپلين و باستر کيتون برايم خنده آور است.
مرا ببخشاييد که زندگي ام را تنها براي خود ميخواهم.
... .


اسرار پسرونه

يه چيزي که ممکنه خيلي بي‌اهميت و حتي مسخره باشه ولي واقعيته و اغلب دخترها هم از اون بي خبرند؛
پسرها تو خواب ا‌ر‌ضـا ميشن.
درباره اين اتفاق از دو جهت مي شه حرف زد. 1. خودِ خواب 2. بيداري.
تو خواب هر چيزي که موجب تحريک بشه ميتونه باعثِ اين اتفاق بشه، مثلا سـ‌کـس ‌کردن با يه دختر تو خواب، ديدن بدن لـخـت يه دختر، يا حتي اتفاقات سوءرئالي مثله جاروبرقي که آ‌لـت تـنا‌سـلي ش بزرگ شده.
همه و همه اين موارد ميتونه باعث بشه اين اتفاق ولي اکثر مواقع همون دو مورد اوله.
اما از چه جهت بيداري؟
البته بهتر به جاي بيداري بگيم وضعيت ارزاي ميل جـنـسي يه پسر تو بيداري. يعني هر چه پسري تو زندگيش از نظر مـيل‌ جنصي تو تعادل و طبيعت باشه، به موقع و طبيعي ارزا کنه، حالا يا خوابيدن با يه دختر يا نه مثل پسرهاي بيچاره ايراني با اسـتمـنا، اين اتفاق تقريباً نمي‌افته.
حالا اگه هر چه قدر ميـل جنـسـ.. رو پس بزنيم و خاموش نگه ش داريم، اين حالت به صورت پر‌يـ‌وديک و دوره‌اي تو خواب اتفاق ميفته. البته طول اين بازه هاي زماني کاملاً نامنظم و غيرقابل پيش بينيه؛ مگر در اين حد که اگه مدتي سرت شلوغ باشه و درگير باشي و به اين مسائل توجهي نکني، به شخصه، يه ماه ي طول کشيده ولي در حالت عادي باز هم به شخصه، نهايتاً دو هفته حالا يکي دو روز بالا و پايين.
دليل علمي اين عمل رو دقيق نميدونم ولي ميدونم براي تنظيم و تعادل جسمي بايد هر از چند گاهي اين هورمون از بدن مرد خارج شه؛ حالا اگه خودت اين کار رو نکني ،خودش خارج مي شه، تو خواب.
بسه ديگه. خسته شدم.....

پ. بيينم دختري هست که از ناگفته هاي دنياي جسم و روح يک دختر، چيزي به من پسر ياد بده.

حنای تو دیگر رنگی ندارد رنگرز، برو کشک ت رو بساب.


باخبر شديم که تصميم گرفته شده، نشريات سالهاي دور و مطبوعات ده هاي گذشته، (عصر مشروطه و ...) تجيد چاپ شود.
بله، عاليه...عالي.
امروز تصميم مي گيرن مطبوعات ده هاي گذشته را دوباره چاپ کنن،
فردا تحريف و چاپش ميکنن؛
پس فردا هم به طرز نامعلومي، نوشته هاي اصل گذشته از بين ميرن؛
و دست آخر هم چيزي که از اون سالها براي آيندگان مي مونه،
بهتر بگم،
تاريخ اون سالها؛ به شکل مورد قبول اونهاييه، که اين سالها دارن تاريخ رو مينويسن و رقم ميزنن.


پ.آره، چرا اين کار رو نکنن؟
قتي ملت اونقدر خره که هيچ کس چنين چيزي رو تشخيص نميده؛
و اون يک هزارم درصدي هم که احياناً مي‌فهمن، هيچ گه‌ي نميتونن بخورن؛
چرا اين کار رو نکنن؟


انقـلابی باش و ارزشمند باش و هنرمند باش


جشنواره تئاتر فجر امسال هم تموم شد.
یه اتفاق ساده و بی اهمیت جشنواره، تو قسمت تئاتر خیابونی اتفاق افتاد.
از 16 تئاتر برگزیدهِ راه یافته به بخش رقابت برای جوایز که تو تئاتر شهر هم اجرا میشه و شد، 12 تا با محوریت موضوع ِ انقلاب اسلامی بود.
دو سالی هست که سعی زیادی برای گسترش تئاتر، همه گیر شدن و جا افتان فرهنگ تئاتر دیدن به منظور تفهیم ارزش تئاتر به مردم عادی، شده.
این به هیچ وجه بد و بیهوده به نظر نمیاد، بلکه به نظر من به شدت قابل ستایشه.
اما هدف یه مساله است و رسیدن به هدف مساله ای مهمتر.
مسلماً و یقیناً این تئوری که همه رو به سمت تئاتر جذب کنیم خیلی احمقانه ست و از سر ناآگاهی و نادرستی ِ بینش تئوری پرداز.
باید قبول کرد که یک عده خاص (که بعید میدونم عده کمی باشند) به تئاتر گرایش دارند و علاقمند به تماشای اون. این عده اگر حتی تئاتر رو نشناسند و به علم تئاتر آگاه نباشن، اما بی اغراق تئاتر رو حس میکنن. این عده یک بار، دو بار، سه بار برای دیدن یه تئاتر پول میدن؛ بار چهارم دیگه حاضر نیستن برای یه تئاتر بی محتوای ِجهت دار در وقت و زمانـِشون هزینه کنن.
بهتر نیست به جای تو بوق و کرنا کردن یک صرفاً شعاری مثل "تئاتر برای همه" در تلویزیون، رادیو و نشریات، تلاش کنیم یک تئاتر خوب داشته باشیم؛ و در این راه به شدت از تصمیمات و سیاست هایی که کوچکترینـشون توانایی ِ تولید بزرگترین موانع ِ رسیدن به تئاتر همگانی رو داره، پرهیز بشه.


پ. همیشه دلم میخواست تو بخش خیابونی تئاتر فجر یه کار به کارگردانی خودم داشته باشم. خیلی وقته دیگه چنین چیزی برام اهمیتی نداره.