عنواني برايش پيدا نمي کنم

تضادها که پيچيده گاه به گاه، خيلي پيچيده از بسيار و بيشتر از خيلي پيچ خورده. ذهنم ساکت و سرد در برابر. نگاه مي کند که نفهميدم هيچ وقت، بي حرف با نمي خواهد يا نمي تواند.
احساس ميکنم همه حس مي کنند از جنس. بد جنس به سحر، تبديل لحظه از ميله، محکم به حکم فلز. درد و آخ و اوخ و رنج در گنج براي تن جيب من. دنيا مخوف مي شود و زندان خب به خود عالم.
زندگي بوسه اي دختري آگين به عطر. با ماچي بلند و آن گاه مرگ به بغل. غزل از کمر تا راه آغوش. خواستي و خوردني. بي دليل آنکه دارد شايدي براي داشتن. برهان قاطع و قرآن به پستو. دست در سر مي کند مي گويد من جائل به دهه چهل.
نفس کش، نعره بکش؛ من قادر و مردن از من قاصر. ايد و عيد و آيد که باشد ديو ترسناک و جن و پري دلربا و دلش بدون ريا. به واقع وقايع افتاد در خط جاري. لحظه ي سياه شد و رگ پاره پاره، ثانيه ي سرخ ماند و عشق از قافيه شد زندگي.
و سکوت باز، باز ِ باز.


۶ نظر:

مرسده گفت...

:X

مرسده گفت...

امروز هوا عالیه
آسمون قشنگه
من خوبم وخوشحال
اووووووم یه حسی که نمیشه وصفش کرد. کاش تا آخر امروز تموم نشه...

:*

مرسده گفت...

آهنگ وبت میخونه. مث ِ قدیم.

... گفت...

...

Melancholy گفت...

این آهنگ نمیخونه
کمــــــــــــــکم کن پلیز

خدای من این نوشتت شاهکار بود پسر
اوووووووووووووومــــــــــاه از لبات *:

rana گفت...

eyvala