مشت نمونه خروار است احمق ِ وطن پرست

از متصدی باجه شماره 6 به گمانم، می پرسم که برای صدمه ندیدن محموله
پستی، بسته بندی خاصی وجود دارد؟
می گوید: آز آقای (یادم نیست) بپرس.
سوال را که برای جناب یادم نیست تکرار می کنم، می پرسد: شکستنیه؟
جواب می دهم که نه منتهی ظریف و آسیب پذیر است، اگر بسته بندی شود و برای مثال بسته دیگر به فرض ده کیلوگرم روی آن قرار گیرد، حتما آسیب می بیند.
می گوید: ما بسته داریم، سی کیلو. شاید بیفته روش. ما چیزی رو تضمین نمی کنیم!!!!
و در انتها من باب کمک و راه افتادن کار بنده، می فرمایند: برو دفتر خدمات پستی، شاید! بتونن کمکت کنن.
نیم ساعت بعد، در دفتر خدمات پستی ام.
تنها مسول دفتر، زنی نسبتا کهن سال است که سرپا ایستاده و چند کار اعم از مهر زدن، چک کردن و امضای و تایید به نظرم رسید و فاکتور، انتقال بسته هایی به این طرف و آن طرف، کار با کامپیوتر، صحبت کردن با زن کهنسال دیگری در صندلی انتظار مشتریان و شاید یکی دو کار دیگر که از چشمان من دور مانده، را با هم انجام می دهد.
سوالم را کامل توضیح میدهم که این محموله پستی ظریف من، میخواهم سالم به مقصد برسد.
همانطور سرپا و ایستاده، یک کار دیگر به مجموع کارهای مشغول انجامش در آنِ واحد، اضافه می کند و جواب می دهد:
جنس! رو بیار اینجا، ما بسته بندی می کنیم.
می پرسم برای چه در اینجا؟ متوجه نمی شوم، چرا؟
می فرماید!: بیار اینجا، اگر جنس غیر مجاز نبود!!! ما برات بسته بندی میکنم و پست می کنیم.
با اینکه هنوز جواب این سوالم که تضمین می کنید محموله من سالم به مقصد برسد را نگرفته بودم، برگشتم و بدون هیچ حرفی خارج شدم.
و حالا تمام دردم این است که چرا هیچ چیز نگفتم.

پ.1. به این خاطر می گویم که چرا چیزی نگفتم:
مسولیت شخصی در دوره دیـکتاتـوری
پ.2. شاید در ابتدا کمی سنگین به نظر آید، اما اگر کمی با دقت خوانده شود و با تامل، حرف نویسنده درک شدنی ست.


۸ نظر:

مرسده گفت...

متاسفانه ادارات مملکت ما بدترین مکانهای اجتماعی برای حل مشکلهاست! و اینطوری که من دیدم هیچ وقت درست نخواهد شد.
هیچ وقت رفتار کارمندای دانشگاه رو موقع انتخاب واحد یا کارهای اداری فراموش نمیکنم، انگار ما گوسفند بودیم! طرف بی کار بود و فقط چائی میخورد، ولی مث ِ سگ باهام رفتار میکرد و حتی زورش میومد یه جواب بده!
اون وقت دوستم که برای تعطیلات اومده بود ایران برای سوالهاش یا مشکلاتی که باید توو دانشگاهش حل میکرد (مالزی) با تلفن این کارو انجام میداد :))

همین یه مدت پیش یکی از همون کارمندای دانشگاه کارش به من افتاد توو محل کارم و خیلی عجله داشت و گفت: خانم فلانی ترو خدا یه کاری کنید این سند امروز آماده بشه! ، بهش گفتم: آقای زمانی یادته وقتی پاتونو انداخته بودین روو پاتون پشت میزتون و ما باید التماستون میکردیم یه برگه برامون امضاء کنید؟ ولی من با وجود اینکه راحت میتونم بگم برید و فردا بیاید برای امضاء ، سندتون رو زود مینویسم و آماده میکنم!
خودش خجالت کشید و دیگه هیچی نگفت!

پری ـ سا گفت...

تو مملكت ما كساني كه پشت ميز مينشينند به كساني كه اون سمت ميز ايستاده اند به همه شكلي نگاه ميكنند جز شكل يه ادم كه از وقت و كارش زده اومده سوالي بپرسه و تو احمقص كه پشت ميز نشستي وظيفته كارشو درست انجام بدي...اما خب كيه كه بغهمه؟؟؟

Melancholy گفت...

مردک ک س کش میخواد قبض و بده به من از زیر قبض ، دستشو میکشه به دستم.
آخه یکی نیست بهش بکه خوار ک س ه تو که سنه بابای منی
تو دیگه چرا؟

هیچی نگفتم
توی دلم خودمو دلداری میدادم
همونجا اگه انگشت فاکمو حواله اش میکردم
حواله ی پستی منم درست به مقصدش میرسد

عروسک پشت پرده گفت...

سلام

مجتبی گفت...

درود.

تضمین چی می خوای حاجی...خودتو اذیت نکن...بده دست این راننده اتوبوسا...بهتهر به خدا !


شاد با شی.

مرسده گفت...

این عکس چشم خودته بکگراند قالب؟
سایه ِ یه چشمه!

پسر هرزه گفت...

نه عزیز دل
چشم خودم نیست

پسر هرزه گفت...

نه عزیز دل
چشم خودم نیست