خواب ها آزارم می دهند و تکرار می شوند
خواب می بینم که روی لبه یه پرتگاهم.
روی صخره ای از یک کوه، لبه یک سد بزرگ، یه دیوار خیلی خیلی بلند، ... . تو خوابهای مختلف، شکل های مختلفی داره. دیوار یا کوه، همیشه یه عمق ترسناکی زیر پاهام وجود داره.
من همیشه تو یه ارتفاع بینهایت زیاد، روِی یه لبه ام.
خب..این مساله مهمی نمیتونه باشه. کافی چند قدم به عقب برداری و از لبه پرتگاه دور بشی. اما همیشه یه دیواره بلند دیگه وجود داره که پشت سرم قرار گرفته. در واقع من روی سطحی هستم که یک طرفش یه پرتگاه با ارتفاع فوق العاده زیاده، طرف دیگه این سطح یه دیواره بلند و این سطح، همش نیم متره.
نیم متر.
و بالاخره میرسیم به بدترین قسمتش؛ همیشه، تو خواب، میدونم که حالا حالا ها باید اونجا و رو اون لبه نیم متری باشم. تو خواب به خودم میگم: "چطور هر لحظه مراقب باشم که از این لبه نیم متری نیفتم؟ اگه بخوابم و تو خواب غلت بخورم چی؟ "
حس بدی تو خواب بهم دست میده. یه حس آمیخته از ترس، ناراحتی، یاس.
صبح از خواب بیدار میشم و همیشه حالم گرفته ست. از فقط یه خواب بودنش خوشحال میشم ولی کاملا رو احساساتم اثر گذاشته وُ ناراحتم.
ارسال شده توسط
پسر هرزه
در
۱/۰۳/۱۳۸۹
با ایمیل ارسال کنیداین را در وبلاگ بنویسید!در Twitter به اشتراک بگذاریددر Facebook به اشتراک بگذاریداشتراکگذاری در Pinterest
دسته بندی:
زندگی روزمره و پسر هرزه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۷ نظر:
ناخودآگاه یاد تصویری از "نابخشوده ی 2" افتادم.
متاسفم برای این همه عذابی که میکشی و از دست هیچکس حتا خودت کاری بر نمیاد.
بعضی از خوابها ناشی از ناآرام بودن محیطی که در آن زندگی میکنی نشات میگیرد.
چیزی تو را آزار میدهد!
با همه ی به کیر حساب کردن دنیایت ، چیزی تو را از درن آزار میدهد.
من جای تو باشم این بار خودم را پرت میکنم در خواب و خلاص ...!!!
راستی فردا قرار ست با یکی بخوابم !
I've made my decision
عواقبش را خـــــــــوب میدانم
بلایی سر خودم نیاورم شانس آوردم
به امید دیدار (;
سلام من خنگم !
میشه بیای بهم بگی تودختری پسری ...!
من اصلاازنوشته هات چیزی سردرنیوردم آخه گفتم که من خنگم:دی
یه سر بهم بزن لطفا بیا وبم بهم بگو باشه؟
مرسی :*
من یه زمانی خیلی دنبال کارای ماورا طبیعه و این چیزا بودم و برای یه مقوله ای به اسم فرافکنی تلاش میکردم ولی به نتیجه نمیرسیدم تا اینکه چند ماه بعد خیلی ناگهانی و ناخواسته فرافکنی کردم....یعنی یکدفعه دیدم که نزدیک سقف اتاقم و دارم جسممو میبینم که خوابه،حالا بماند که چه زجری کشیدم و هنوزم باهاش درگیرم شاید کمتر،ولی الان باهاش کنار اومدم دیگه و اعصابمو براش خراب نمیکنم.
ببین من فکر میکنم این خواب هایی که میبینی از بدون خدا بودنته و داره بهت هشدار میده که داره کاملا دستات رو ول میکنه ازت خواهش میکنم خودت رو برای یک بار توی اغوش گرم خدا حس کن من هم پارسال مثل تو بودم الان گاهی مثه تو میشم. اگه تو میری طرف خدا وگاهی عذابت میده داره امتحانت میکنه ولی این وضعیتی که تو داری و عذابی که میکشی واسه اینه که خدا دیگه کاری به کارت نداره من میدونم هر چقدر هم که بگی بدون خدایی بازم موقعی که دلت از همه میگیره میری تو بغل خودش و صداش میکنی امیدوارم از این حس بدی که داری راحت بشی راستی چون که من هم خود ارضایی میکنم ولذتش رو بارها چشیدم میدونم که بغل خدا بیشتره وقتا هم گرم تره هم شیرین تره از طعم ده دقیقه ای جق زدن عزیزم امیدوارم خوب بخوابی ودلم میخواد بدونم که رابطه ات با خدا چه طوره؟
به ناشناس محترم:
fuuuuuck god
هنوز هم این خواب را می بینی؟
نمی دانم از یونگ چیزی خوانده ای یا نه اما این خواب خوبی نیست. مخصوصا این که تکرار می شود.
ایکاش آنرا جدی بگیری
به این یکی ناشناس:
درک ت نمی کنم.
از یونگ چیزی نمیدونم. در واقع اصلاً متوجه نمیشم که منظورت کدوم یونگ ـه.
حالا هر چی، یعنی چی که جدی اش بگیرم؟ گیریم که جدی اش گرفتم، مثلاً میخوام چی کار می تونم بکنم؟
این خواب های لعنتی از درون منه، از بعد بیرونی زندگی ام که به من وارد میشه، اونم وقتی بی دفاع، بی دفاع، حتی هوشیار نیستم.
چی بگم...
ارسال یک نظر