تقصیر از من است، میدانم

مادر من!،
من خواستم که خانواده اي! در اين خانه باشد.
تلاش کردم براي کم شدن فواصل سنگين خودم از ديگران اين خانه يا تغییر مسیر شیارهای پر از محاسبه رابطه من با تو، پایان سرمای گزنده بی تفاوت از یکدیگر رد شدن ها؛ و من برای بودن حس صمیمیت، سعی کردم.
من کوشیدم خانه به مفهوم خانواده نزدیک تر شود.
اما مادرمن، تو اجازه ندادی.
تو هم می خواستی. از اصرار زیادت و دوباره برگشتنان برای بردن من، میدانم. اما عادات و کردار تیغ مانندت، پاره می کند و خون به ارمغان می آورد. شاید اگر روزی به خود نگاه می کردی، امروز چنین روزی نبود؛ اما تو هیچ وقت به سودمندی "تغییر" پی نبردی.
مادر من!،
من امشب میخواستم که به مهمانی بیایم، دلم میخواست همراه شما بیایم ولی تو مانع بودی و من دیگر این خطای هزارن بار آزموده را آزمایش نخواهم کردم، دور می مانم وُ بین خودم و شما، دیواری از منطق سرد می نشانم.



۶ نظر:

coward7 گفت...

سلام...گه چیکار کردی که اینجوری رفتار میکنن باهات.؟؟؟

Melancholy گفت...

آب در هاون کوفتن است رفیق !!!

روی آهن سرد میکوبی انگار!

همه ی تلاشت به پشم حساب میشود.

آزموده را آزمودن خطاست.

حساب پس داده اند مادرانمان!

بکن دندان طمع را.

راهت را جدا کن تو تافته ی جدا بافته ای پسر.

کــــــــــاش .... ( همان حسرت همیشه گی... میدانی که !)

من یکی که دیوانه وار دوستت دارم هرزه ی دوست داشتنی *:

woman گفت...

وبلاگ خوشگلی داری
عکسش هم قشنگه

شاد باشی

مرسده گفت...

نه تنها مادرت، هر کسی اگه به خودش نگاه کنه و ببینه شاید یه ذره تغییر میتونه خیلی چیزا رو عوض کنه، خیلی چیزا بهتر از اینی بود که هست!...

... گفت...

...

ناشناس گفت...

درک میکنم،مادر من هم شاید به نوعی دیگه...