هنر، ماهيتي ست با مفهومي کاملاً تعريف شده.
مفهومي کاملاً مستقل از مفاهيم ديگر بشري چون علم، دين، اخلاق، ... و علل خصوص سيـاست.
تعريف نه فقط هنر بلکه تعريف هر يک از اين مفاهيم از چهارچوب مفهوم ديگر و قرار دادن هر کدام از آنان در زير مجموعه ديگري مطمئناً و بدون شک، تار کردن مفهوم اول تا سر حد محو کامل و نابودي آن است.
ما براي هنر از دريچه نگاه سياست، خط مشي تعين کرديم و نتيجه اين شده که بزرگترينهاي تئاتر صراحتاً اعلام ميکنند، تئاتر خصوصي آرزوييست حالا به حالا ها محال.
ما دين را در سياست مخطوط کرديم و آنقدر تکان داديم وُ هم زديم تا حل شد، و مرز مشخصي بين اين دو نماند؛
نتيجه اش شد ايران امروز.
آيا وقت آن نرسيده که کمي درست نگاه کنيم، معاني را در هم ادغام نکيم، هر چيز را سر جاي خودش به کار ببريم و از زندگي که ميتواند نماد زيبايي باشد، سمبل کثافت نسازيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر