خیلی دیره پدر من! خیلی دیره.


امروز ظهر که تو، پتو رو، رو من کشيدي تا سردم نشه، من بيدار بودم.
من ميدونم که بارها اين کار رو کردي؛
و من حتي حاضرم با تمام غرور احمقانه عزيزم کج شم و دستاتو ببوسم.
بس کن.
بعد بيست و چند سال براي من کاملا شناخته شده اي.
سال هاي زيادي گذشته و تو هيچ وقت تغيير نکردي و من به عکس تو هر جا که لازمه تغيير کردم.
متاسفم؛
اما، نميتونم لبخندتو باور کنم.
يه لطفي در حق خودت و خودم کن؛
بزن به چاک...
گم شو برو پي کارت.

هیچ نظری موجود نیست: