من سالها پیش مرده ام.

انسان حجمي است تاريک که هر اندازه گرداگردش بگردي، جز سياهي نمي بيني يا اعماقش را به درازاي سه دهه قدم بزني تا پاهايت به سرگرداني اعتراف کنند.
با تعريف دو مجهول پيچيده؛
ثابتي به نام خود و متغيري به نام ديگران.
ديگران هر چه که بوده، هميشه رمزي ناشناخته مانده. سرانجام تلاش تا اکنون من براي جستن يک قانون مشخص در جهتِ جهت گيري با ديگران، جز بي قانوني نبوده.
ديگران که هرچه زمان پيش تر رفت، دوري من از آن بيش تر شد.
کوچم بودم. آن زمان که پسرکي نحيف و لاغر اندام به خاطر ضعف ذاتي و بيماري از دنياي پسر بچه ها؛ دنيايي که در آن درگير مي شوي براي اثبات قوي تر بودن، ميخواي بزرگ شوي براي قوي تر شدن، شب ها را مي خوابي به اميد دين روياي قوي گشتن؛ طرد مي شد و مي شد هم بازي دخترکان. هم بازي اش خوب بود و هم، همبازي خوب؛ ولي ناراضي دل کوچکش بود که در هسته، آن نيز يک پسر بود عاشق آرنولد شوارتزنگر ترميناتور 2.
او دور شد، رفت، آنقدر رفت و دور مي شد تا نه صدايي از پسرهايي که در کوچه مشغول بازي فوتبال هستند بشنود و نه لبخندِ دختري را ببيند.
من بودم و جاده هاي خالي و ساکت.
من ماندم و چهار ديوار يک اتاق کوچک.
و در اين خلوت زندگي، حضوري را حس کردم که اگر چه ابتدا به سان يک شبح، هاله اي ترسناک بود اما به تدريج، ذره ذره، جز جز ءِ پيکر اش برايم لمس شدني شد.
ريحانه عزيزم،
من تنهايي را کشف کردم. من ديدم اش و او مرا خواند.هم صحبت هم بوديم، يکديگر را خواسته ايم، تن هايمان را در هم تنيده ايم. در تمام اين سالها روح من با سرشت تنهايي پيوند خورده، يکي شده، من در او هضم گشته ام و او در من انحلال يافته. امروز، من خود تنهايي ام.
ريحانه عزيز، تو از من مي خواهي که همراه هميشگي ات باشم. با تو بمانم براي تمام عمرت. در کاغذي سفيد مرا به شکل شاهزاده ي قصه اي نقاشي مي کني، به من نشانش مي دهي و مي گويي: "ببين، اين تويي".
من شاهزاده ي هيچ قصه اي نيستم. نه مرد قهرمان داستاني و نه خداي آب و خاکي.
من انسان ساده اي هستم که هميشه يک پسرک خواهد ماند و در تنهايي خواهد مُرد. اين را مي دانم.
که اگر بداني چه مقوله ي تا به چه حد مضحکي ست براي من، ازدواج!
تو لايق يک مرد هستي و يک صخره، که به آن تکيه کني، همانطور که مي خواهي؛ اما من باد سردي هستم روان وُ آرام وُ بي مکان.
ريحانه عزيزم، مرا "شيرين" خطاب مي کني و "جالب و خوب! ".
به ياد مي آوري آن روزي که در چشم هايم خيره شدي و گفتم: "در چشم هايم چه مي بيني"؟
به ياد مي آوري جوابت را؟
"چشم هايت آنقدر سياه است که نمي توان چيزي ببينم"
هميشه همينطور بوده، هميشه تا اين اندازه سياه بوده.
من پسري هستم که کـير پسر ديگري را مي خورد بدون ذره اي شرم.
آب زهدان يک دختر را سجده مي کند اما به خدا، در نماز، نه.
دشنام مي دهد با ولع تمام.
مفاهيم اخلاقي را به سخره مي گيرد و در جامعه اي که مردم اش زندگي را بدون دين نمي توانند تصوير کنند، تف مي اندازد به هيکل بي قواره ي دين و منحوس مذهب.
اگر همه اينها را به تو بگويم، باز هم مرا "جالب و خوب! " خطاب مي کني.
ريحانه عزيز، تو تکراري ترين و دوست داشتني ترين جمله را به من مي گويي؛
"دوستت دارم"
نمي داني؛ اما من پسر هرزه ام.
هـرزه. هرزه باشي مي تواني جمله ي "دوستت دارم" را بدون صرفه جويي مصرف کني و به هر که را که سر ارزني به آن تمايل داري، به آساني، دوست بداري.
هرزگي يعني اين.
من هـرزه ام، چون می توانم هر که را بخواهم، دوست بدارم، در چشم هایش نگاه کنم و با نفس ِ آرامی که بیرونش داده ام آرام بگویم: "دوستت دارم"؛ حتي دخترک بيچاره احمقي را که چند روز پيش ديدم، صدايش کردم و او تعمداً سرش را بر نمي گرداند.
مي تواني چنين چيزي را تحمل کني؟
ريحانه ي عزيز، از تو ممنونم. به خاطر دوست داشتن من.
دوستت دارم و هميشه به خاطر خواهم داشت که روزي دخترکي با لبخند هاي دلنشين، به من عاشق بود؛
اما، من يک عشق نيستم.


۱۱ نظر:

مرسده گفت...

چه خوب کردی سیستمت رو عوض کردی، شاید اینجا دیگه اون اشتباهات قبلی ایجاد نشه!
مبارک باشه پسر خوب :x

Melancholy گفت...

Welcome Back Again Ma Lovely SlutBoy
a rain of kisses
+
a pile of love
ummmmmmmmmAh *:

sorrow گفت...

...we have heard a lot about the GREAT slut boy.. yes sir you deserve it ...pay me a visit once if u felt like...

پرتوی مهر گفت...

بیشتر از اینکه هرزه باشی مریضی که داری یک عشق رو پس میزنی.

یاسی گفت...

میگم نظر خصوصی و کجا میشه گذاشت ؟

فکرکن....نترس گفت...

هیچ مردی تکبّر یا گردنفرازی نمی کند مگر به سبب احساس حقارتی که در خود می بیند."

مطمئنم به این حرف.

... گفت...

khosh bargashti

ranA گفت...

man ashegh harfat shodam

ناشناس گفت...

سلام
من هم یک دختر هرزه ام
یه پسر خیلی خوب عاشقم شده
نمیدونم چه کنم که بهش بگم من یه هرزه ام و به دردش نمیخورم

پسر هرزه گفت...

درک ت نمیکنم. یعنی چی؟
میخوای بگی تو به دلیل هرزه بودن، بدی و اون به صرف نبودن خوب و بهتر از تو؟!!
یه پسر دیگه؟ ها؟
مطمئنی پاکه و معصوم و تو این بحث خاص (هرزگی و سـکـس) فرشته؟
{نیشخند}

جواب سوالت:
خودت چی فکر میکنی؟

ناشناس گفت...

فکر میکنم کسی که همه ی زندگی رو در سکس میبینه با حیوون هیچ تفاوتی نداره
سکس بخشی از زندگیه ولی نه تمام زندگی
همچین آدمهایی همه چیزو فدای لذات جنسی خودشون میکنن..لازم بشه با جون و آبروی دیگران هم بازی میکنن
همین آدمها هستن که تجاوز میکنن ... همینها هستن که به خاطر امیال خودشون بزرگترین جرمهارو مرتکب میشن...
این یه مشکل روانیه...
مفهوم عشق ... دوستی ... روابط سالم رو نمیفهمن درست مثل حیوون
خوبه که آدم با دلیل رو به هر کار و راهی بیاره نه اینکه فقط چون توی وجودت میل زیادی به سکس داری تمامه زندگیت بشه
هرکیم منکره این روشت بشه رو کنار بزنی و حرفشو گوش ندی
زندگی مفاهیمی عمیقتر و زیباتر داره
انسانیت از حیوانیت برتره
قرار نیست انسانیت مساوی با ترک نیازای جنسی باشی اما قطعا تمام زندگی امیال جنسی نیست
خودتو اسیر این تفکرا نکن
به افکار دیگه هم بدون بغض سرک بکش
به زندگیهای دیگه
مواظب باش با این افکار روزی از خودت یک جانیه متجاوز نسازی
شایدم زندگیت اونقدر بی خط قرمزه که زندگی دیگران واست بی اهمیته و ...