فردا شايد دوباره زنده به گور کردن

بچه اي که هميشه مياد تو اتاقم. بازي کردن با من رو دوست داره. اين بار هم به محض رسيدن اومده بود پيشم. داشتم با کامپيوتر کار مي کردم. رفت پشت صندلي ايم و گفت نگاه نکن.
-چرا؟
+ميخوام لباس عوض کنم.
بعد رفت تو جمع و چند دقيقه بعد برگشت. گفت ميخواد با کامپيوتر بازي کنه. دادم دستش و خودمم نشستم کنارش رو زمين، تکيه دادم به ديوار که ديدم.
زير تي شرتِ زرد ِ رنگ روشنش يه لباس سفيد رو بالاتنه اش داشت.
دقيقتر نگاه کردم.
آره...کـ‌رست پوشيده بود.
بچه اي که فقط ده سالش بود، واسه پوشوندن سينه هايي که از سينه هاي من پسر تو ده سالگي، کوچيک تر بود، کـ‌رست پوشيده بود.
اولش تعجب کردم، ولي زياد طول نکشيد که به ياد آوردم تو ايرانم.
مامانش يه آدم ديني سنتي که نه تو ظاهر و طريقه زندگي بلکه تو عقايد و طرز فکر بينهايت خشک و يه بعديه.
يه بچه ده ساله و کـرست!
براي چي؟
حفظ کردن اسلام؟ عمل کردن به کلام خدا؟ براي رضايت خدا؟ بدست آوردن بهشت؟ جلوگيري از انتشار فساد در جامعه؟ ارزش آفريني! براي زن؟ ...
براي اينکه اين بچه هم يه بعدي نشه و شايد سر سوزني به تعادل برسه؛ تمام مدت به تن و بدنش دست کشيدم، سينه هاش، بين پاهاش، بوسيدمش، بغلش کردم، نشوندمش رو پاهام و باهم عکس هاي سـ‌کـ‌سي تو کامپيوتر رو ديدم؛
و غير مستقيم براش توضيح دادم خيلي از چيزهايي که تو اين ممکلت هست، مثلاً حرف هاي بابا مامان، ميتونه اشتباه باشه.
البته اون روز يه کم حـشري بودم و اين رو کاري که باهاش کردم تاثير داشت.

پ. فقط ميتون بگم، متاسفم. براي چي و براي کي؟ نميدونم. واقعاً نميدونم.

۷ نظر:

RANA گفت...

TO KEILI AJIBI

RANA گفت...

TO KI HASTI?
CHERA VASE KHODET ZENDOON SAKHTI
DELAM BE JAYE TO MIGIRE
FORSAT KAME
BAVAR KON KE BAD AZ ARG FARDAYY HAST
SEXO BEZA VASE FARDA
HAR ROZ HAMINO BEGO
BEGO HARZEGIRO BEZA VASE FARDA
NEMIDONAM CHAND SALEE
HEIFI
HEIF
SHANETO AZ KHODET NAGIR
BORO PISH MOSHAVERI KASI
KHODET BE KHODET KOMAK KON

RANA گفت...

TO KI HASTI?
CHERA VASE KHODET ZENDOON SAKHTI
DELAM BE JAYE TO MIGIRE
FORSAT KAME
BAVAR KON KE BAD AZ ARG FARDAYY HAST
SEXO BEZA VASE FARDA
HAR ROZ HAMINO BEGO
BEGO HARZEGIRO BEZA VASE FARDA
NEMIDONAM CHAND SALEE
HEIFI
HEIF
SHANETO AZ KHODET NAGIR
BORO PISH MOSHAVERI KASI
KHODET BE KHODET KOMAK KON

یه دختره گفت...

این آرشیو خونی هم دنیایی داره!
این قضیه دخترخالت منو یاد موقعی انداخت که هم سن و سال اون بودم و همون اول اولای بلوغم بود و توی سنم یه درد خیلی بدی احساس میکردم با اینکه به ظاهر رشد خیلی کمی کرده بود ولی بعد استفاده از همون چیزی که شما دل خوشی ازش نداری خیلی راحتتر بودم و اتفاقا خالت زن عاقلیه و معلومه توی این روزای حساس و دشوار مواظب دخترش هست.
برای تویی که به اسرار علاقه داری،این یک سرّ دخترانه بود که فاش گشت!!

نازنین گفت...

دیوونه خجالت نکشیدی؟با بچه ده ساله؟زودش نبود که از الان انداختیش تو گند و کثافتی که ما داریم توش دست و پا میزنیم؟کاشمیشد فراموشی گرفت.کاش میشد نفهمی و ندید.همه کثافتهایی رو که بهشون دچاریم.نمیگم لذت جنسی بیخوده اتفاقا شیرینه ولی برا اون بچه گم شدن تو بیخبری ها وقتی که خودش گمشده در بیخبری هاست زود بود

پسر هرزه گفت...

به نازنین:

خب شاید تو این نظر رو داری که باید به کثافت تو کوچه عادت کرد،
ولی من دوست دارم سعی ام رو برای بهتر شدن زندگی بکنم.
واسه همین حتما با شهردای تماس می گیرم.

نازنین گفت...

خب پس اول به شهرداری زنگ بزن بگو بیاد خودتو جمع کنه.تهوع میگیرم که اینا رو تو نوشته هات میخونم بعد ادعا میکنی نمیخوای به این گند عادت کنی و مثلا همچین عادتی نداری.
شاید باید به ادمهایی امثال تو عادت کرد... شاید.
اما یادگرفتم به چیزی عادت نکنم.چه خوبی که اگه عادت کنی وقتی بدی دیدی میشکنی.و چه بدی که وقتی خوبی می بینی باورش نمی کنی.حال رو دریاب.پاک و بی ریا.خدا اینجاست با من.سعی میکنم مثل تو نبینمش.و به اون هم عادت نکردم چون خودش نخواسته عادت کنم.هم قهر داره هم آشتی.و همین رو ازش یاد گرفتم که از دنیاشم همین توقع رو داشته باشم.