در سفره ما رونق اگر نیست، صفا هست

روزي در اين روزهاي بي پولي گرسنه شديم بس بسيار. سرکي به آشپرخانه زديم و دزدکي نگاهي به يخچال انداختيم که کاش نمي انداختيم؛ هر از چه خوردني بناميدش، خالي بود؛ جز مقدار ناچيزي شير و مقدار نامتنابهي هوا.
افسرده و ملول با خود انديشيديم که چه کنيم. گفتيم خيالي نيست اي داداش؛ به رسم کودکي شير گرم کرده و به جانِ جان نوش ميکنيم.
شير بر پيمانه برفت و به اجاق نشست و اجاق گاز اندر شعله در آمد.
در حِـيني که شير به گرم شدن مي‌رفت چيزي درون ما به جوش و خروش افتاد که چه کنيم که چيزي خلق کنيم شاهانه از اين پست مايه(مايع).
آري، يانگوم وجودمان بيدار گشته بود.
به جانب فريزر گشتيم و آ ها از اين مدد خداوندي که نان در آن موجود بود.
نان لواش را تريت کرده و شير شکر خورده ي شيرين شده و توامان در يه کاسه نسبتاً بزرگ و قاشق از کاسه به دهان.
خورديم و حض برديم، اما،....
اما يانگوم وجودمان ارضـا نشد. بي پدر، جـنده تر از اين حرف‌ها بود.
چند صباحي گذشت و روزي آمد ديگر.
باز همان آش و همان کاسه، که کو آش؟کو کاسه؟ ما که داريم مي‌ميريم از گرسنگي باز دوباره؛ با اين تفاوت که اِي‌... چاله يخ ِخانه کم پرمايه نبود در اين دگرباره.
شير و شعله و شکر؛ نان لواش ِتريت، دقيق به قدر يک بندِ انگشتِ اشاره دست راست.
همين حين بود که يانگوم باز آمد و دامن به پایین کشید و شورت و کرست برچید که آن کـير کلفت لعنتي ات را بياور ما را بکن که اگر اين بار ما را ارضـا نکني ديگر نه من، نه تو.
واي به روزي که کردن از طريق خلاقيت باشد، واي... .
به مزه و طعم و لذت و الخ چشم باريک کردي و دور وُ بر نگاه کرديم و دوباره يخچال باز نموديم. موز ديدم و عسل. به ادغام طعم و مزه اين دو با شير.
همين است.
شير که شيرين بود، موز را رنده کرديم با دانه‌هاي درشت رنده و با قاشکي منسوب به چايخوري عسل اضافه نموديم و نان لواش تريت در آن سرازير.
وا حسرتا که چقدر لذيذ بود اين اغذيه من در آوردي.
تکه ناني که شير مال شده، با تکه‌هاي له شده ي موز، همه با اندکي طعم عسل. انصافاً که غذايي بود نسبتاً فقيرانه ولي به لذت شاهانه.

پ.فقط يادم در نوبت بعد باشد که موز زياد نباشد و هر چه قدر بيشتر باشد از شکر کم شود که از شيريني بسيار دل زننده باشد و اگر عسل که به اختيار و به ذائقه است، هم بود هنوز که هنوزه شکر کمتر باشد.


هیچ نظری موجود نیست: