مفهوم مسخره ای به نام نوروز

سال نو؛ مشخص کردن يه مرز، قرار دادن روزهايي در يه قفسه به اسم گذشته و چند تا روز ديگه به اسم آينده.
آينده؟!
آره، جذابه... چون گنگِ و نامعلوم و انسان اميد رو دوست داره...
نوروز، عمو نوروز، حاجي فيروز، يه دعاي شکسته، سفره ي مسخره اي که به هفت تا سين اش مي‌نازه، دم از هويت ميزنه و صداش رو هم در نمياره که روزي جمال و کمالش رو با هفت تا شين تعريف مي‌کرده، فردا قراره چه رنگي به خودت بگيري بي هويتِ مسخره ؟ ...
جشن، تبريک، شادي، خوشي(؟!)...
آدم‌ها..(#پوسخند با يه خنده کوتاه#)، تب و تاب يه شروع جديد، هول وُ ولاي نو شدن و تازگي، دماغي که تحت تاثير چشم و گوشه و تعفن عفونتِ زخم هاي قديمي که با گذشتن از يه ثانيه خوب نميشه رو حس نميکنه...
صبح روز تحويل سال رفتم تا براي جمع و جور کردن غرفه ي نمايشگاه به رامين کمک کنم. دو ساعت قبل لحظه سال تحويل رسيدم خونه. با خودم گفتم حمام کنم؛ قراره سال نو بشه و من يه هفته -تمام وقت- تو نمايشگاه بودم، تو اين مدت حتي يه دوش نگرفتم.
چقدر مسخره بود..... حتماً بايد تميز و مرتب وارد سال نو بشم؟! که چي؟ چه فرقي مي‌کنه! يه لحظه رو مبنا قرار بده و يه اپسلوم قبل تا يه اپسلوم بعد اون رو تغيير ايجاد کن..بعد کلي هياهو و اون همه بازي و اطوار و ادا...
خيلي بي معنيه. خيلي.
من چرا بايد باشم جزو اين جريان حماقت؟
به عمد استحمام نکردم؛ لباس هام بوي عرق ميداد؛ موهاي سر و صورتم به طرز وحشتناکي بلند و بهم ريخته بود؛ به ياد سال هاي بچگي افتادم که عيد مي شد و من با خودم ميگفتم که از امسال ديگه خود ارضـايي نکنم ولي مگه مي شد! يه روز، دو روز و بعد چند روز دوباره اين کار رو ميکردم و اين جريانات باعث آزار روحم مي شد. لحظه تحويل سال تو اينترنت مشغول دانلود عکس هاي سـ-کـ-سي بودم؛ تو سيزده روز تعطيلات عيد هم بالاي پونزده بار خود ار ضـايي کردم.

پ. امسال خصوصاً با اين دو بخش (دانلود عکس ..و پونزده بار خودار...) يکي از فوقالعاده ترين عيد هاي زندگيم بود.


هیچ نظری موجود نیست: