از پشت شیشه ی تاکسی های شهر

مامور شهرداري به طرف فروشنده دوره گرد مي دود. فروشنده دوره گرد بساطي پهن شده بر زمين دارد. افغان به نظر مي رسد. همه را به سرعت جمع مي کند، مي کند کوله باري و مي اندازد به پشت؛ مي خواهد بدود که مي فهمد ديگر دير شده،
مامور شهرداري او را گرفته. از پشت. با يک دست. دستاني که چنگ انداخته به بغچه بارش. او را گرفته و غروري در نگاهش است که انسان را به ياد شاهان گذشته بعد فتح نبردهاي سخت مي‌اندازد؛ چشمان کريستف کلمب به هنگام کشف قاره اي جديد خضوع بيشتري داشت.
از او بپرس که براي چه چنين مي کند تا ببيني چطور دم از کمال قانوني مي زند که تلاشي براي کاميابي به چند ريال را تکدي گري مي خواند و عمل به آن را نادرست و خلاف معيارهاي جامعه اي درست. تازه اگر اين شرافت را در خود حس کند که بايد به افراد همين جامعه پاسخگو باشد؛ و هيچ به اين نمي انديشد که چرا در اين جامعه ي درست و پشتيباني آن قانون کمال يافته، کسي و کساني به فکر تکدي گري،
در درازاي روز داد زدن و ايستادن، نظر ديگران را به خود و احياناً خرده اجناسي بر زمين چيده شده يا شاخه گل هايي که در دستاني کوچکي به آغوش کشيده شده، جلب کردن؛ ننگِ نام دريوزگي و گدايي را براي خود خريدن؛ ترحم ديگران را به خاطر سکه اي تحمل کردن؛ دعا کردن براي عبور رهگذري مهربان و يا ساده، و .. و.. و .. ؛
هستند.

پ. چرا کساني هستند که تکدي گري مي کنند؟


هیچ نظری موجود نیست: