شروع از پايان

"خسته ام.
دلم به سنگيني فشار کمر شکني ست که بر دوش هاي کوچکم حس ميکنم.
روزهاي سخت در پيش است و من اين را خوب ميدانم،
آنرا در افق مي بيينم،
و مزه تلخ اش آشناست؛
آنقدر، که قورت دادن نياز ندارد.
با اين حال ميخندم،
وانمود ميکنم که فردا از نان وُ روستا وُ آينه، انباشته است.
اما در بي کبريت ترين نقطه ي اين ظاهر ايستاده،
آنجا که شمع ها همه خيس اند،
من از ابهام فردا ترسيده ام.
اي باد!
غوغاي غريو قدار پاييز
ساحل بادبادک هاي آزاد کجاست؟
اندوه من!
يک مرد چقدر توان دارد مگر؟
آه... قلب من! فراموش کن،
من به جنگيدن محکومم."


ميگم که نگن فلاني خر بود


به شخصه يکي از حاميان جبهه ي جنبش سبز در برابر احمدي نژاديسم هستم ولي حاضر نيستم چشمم رو به روي واقعياتي که ديده ميشه، ببندم.
در تمام اين مدت جنبش سبز رو به زير سوال بردم؛ الان هم اين کار رو ميکنم:
رهبري اين موج سبز به دست مير حسين موسويِ که اگر بي انصافي باشه بگيم، اين رهبري بد بوده، کذب محضه اگر ادعا کنيم عالي بوده.
مساله ي هاشمي رفسنجاني؛ تا چند ماه قبل انتخابات اين آدم از منفور ترين ها بود، از فساد اقتصادي خودش و حتي خونواده ش، تا سوءاستفاده هاي که در تمام اين سالها از قدرت و نفوذ حکومتيش کرد. هنوز از يادِ من و همدوره هام نرفته سالهاي سياه حکومت اين آدم که مردها حق نداشتن با آستين کوتاه بيرون بيان، همين گشت ارشاد احمدي نژاد بازسازي شده ارگان کثيف و مخوفي ِ که زمان رفسنجاني به وجود اومد. اون وقتا بهشن ميگفتن، "کميته".
اما اين موج سبز! همه و همه اينها رو ناديده گرفت و از يه بعدازظهر به بعد، هاشمي رفسنجاني، يکي از اصلي ترين به وجود آورنده هاي اين نظام جمهوري اسلامي که اين همه سال، اين همه ظلم در حق اين همه آدم کرد، شد همراه و غمخوار مردم. شد يکي از قطرات اين موج سبز.
از همه بدتر،
قرار بود فقط نوک انگشتمون رنگ آبي شه در عوض احمدنژاد کنار زده بشه و به هيچي نرسيم، به دوران قبل احمدي نژاد که مي رسيم. معامله بدي نبود. اين کار رو کرديم. اما... الان خون ريخته شده، من وُ تو خون بديم و فقط به دوران قبل احمدنژاد برسيم؟ که آقاي مير حسين موسوي که ادعا ميکنه هم ولايت فقيه رو قبول داره و هم جمهوري اسلامي رو، بده هاشمي رفسنجاني براي ما يه رهبر وُ ولي فقيه ديگه انتخاب کنه، خودش هم بشه رييس اين جمهوري اسلامي و براي سي سال ديگه اين ممکلت درجا بزنه؛ سي سال ديگه، سال به سال دريغ از پارسال؛ سي سال ديگه فقر و بيکاري و ترس از فردا؛ سي سال ديگه همه چيز فداي خدا، دين، امام حسين، سجاده وُ کوفت وُ ذهرمار؛ سي سال ديگه سروري گريه وُ نوحه، خواري شادي وُ زندگي؛ سي سال ديگه فقط اصول و گور باباي عقل؛...
سالها پيش وقتي پليس ايران رو تجهيز کردن، نوشتم؛ هميشه در مورد صدا و سيما، نوشتم؛ چهار سال پيش وقتي احمدي نژاد انتخاب شد وُ همه ميگفتن بوي رجايي آمد و اين مرد! ممکلت رو ساخت، نوشتم؛ امروز هم مينويسم:
اين خون ريخته شده به خون بهايي جز رسيدن به دموکراسي مطلق و تحقق آرمانهاي انقلاب مشروطه؛ گرونه، احمقانه ست.
عميقاً معتقدم نظام مطلوبي که مِن بعد بايد اون رو از واليان حکومت توقع داشته باشيم، بايد؛
مبتني بر پايه مکتب ليبراليسم باشه،
(احترام به آزادي فردي، آزادي مطلق بيان، مطبوعات آزاد، آزادي اجتماعي...)
دستگاه حکومتي بايد لائيک و سکولار باشه،
(دين رو از سياست و حکومت جدا کنه، دين رو از جامعه جدا کنه، حداکثر فقط در سطح عقيده شخصي افراد باقي بمونه)
اقتصاد قوي و رفاه مردم بايد در راس اهداف حکومت باشه،
و ... .
به هر حال،
جنبش سبز از اول هم يه جنبش شکل گرفته بر پايه احساسات بود، هر چقدر زمان ميگذره و اين موج جلوتر ميره اين موضوع بيشتر اثبات ميشه. از اين دست تضاد و کج روي ها تو اين موج سبز زياده ولي چون چرکي کثيفي مثل احمدنژاديسم در مقابلشه، ديده نميشه يا بهتر بگم، کسي نميخواد ببينه.

پ. بازم ميگم؛ با احساسات به جايي نمي رسيم.
همونطور که از سي سال پيش تا حالا به هيچي رسيدم.

میگم که نگن فلانی خر بود، نمی فهمید 3

به شخصه يکي از حاميان جبهه ي جنبش سبز در برابر احمدي نژاديسم هستم ولي حاضر نيستم چشمم رو به روي واقعياتي که ديده ميشه، ببندم.
در تمام اين مدت جنبش سبز رو به زير سوال بردم؛ الان هم اين کار رو ميکنم:
رهبري اين موج سبز به دست مير حسين موسويِ که اگر بي انصافي باشه بگيم، اين رهبري بد بوده، کذب محضه اگر ادعا کنيم عالي بوده.
مساله ي هاشمي رفسنجاني؛ تا چند ماه قبل انتخابات اين آدم از منفور ترين ها بود، از فساد اقتصادي خودش و حتي خونواده ش، تا سوءاستفاده هاي که در تمام اين سالها از قدرت و نفوذ حکومتيش کرد. هنوز از يادِ من و همدوره هام نرفته سالهاي سياه حکومت اين آدم که مردها حق نداشتن با آستين کوتاه بيرون بيان، همين گشت ارشاد احمدي نژاد بازسازي شده ارگان کثيف و مخوفي ِ که زمان رفسنجاني به وجود اومد. اون وقتا بهشن ميگفتن، "کميته".
اما اين موج سبز! همه و همه اينها رو ناديده گرفت و از يه بعدازظهر به بعد، هاشمي رفسنجاني، يکي از اصلي ترين به وجود آورنده هاي اين نظام جمهوري اسلامي که اين همه سال، اين همه ظلم در حق اين همه آدم کرد، شد همراه و غمخوار مردم. شد يکي از قطرات اين موج سبز.
از همه بدتر،
قرار بود فقط نوک انگشتمون رنگ آبي شه در عوض احمدنژاد کنار زده بشه و به هيچي نرسيم، به دوران قبل احمدي نژاد که مي رسيم. معامله بدي نبود. اين کار رو کرديم. اما... الان خون ريخته شده، من وُ تو خون بديم و فقط به دوران قبل احمدنژاد برسيم؟ که آقاي مير حسين موسوي که ادعا ميکنه هم ولايت فقيه رو قبول داره و هم جمهوري اسلامي رو، بده هاشمي رفسنجاني براي ما يه رهبر وُ ولي فقيه ديگه انتخاب کنه، خودش هم بشه رييس اين جمهوري اسلامي و براي سي سال ديگه اين ممکلت درجا بزنه؛ سي سال ديگه، سال به سال دريغ از پارسال؛ سي سال ديگه فقر و بيکاري و ترس از فردا؛ سي سال ديگه همه چيز فداي خدا، دين، امام حسين، سجاده وُ کوفت وُ ذهرمار؛ سي سال ديگه سروري گريه وُ نوحه، خواري شادي وُ زندگي؛ سي سال ديگه فقط اصول و گور باباي عقل؛...
سالها پيش وقتي پليس ايران رو تجهيز کردن، نوشتم؛ هميشه در مورد صدا و سيما، نوشتم؛ چهار سال پيش وقتي احمدي نژاد انتخاب شد وُ همه ميگفتن بوي رجايي آمد و اين مرد! ممکلت رو ساخت، نوشتم؛ امروز هم مينويسم:
اين خون ريخته شده به خون بهايي جز رسيدن به دموکراسي مطلق و تحقق آرمانهاي انقلاب مشروطه؛ گرونه، احمقانه ست.
عميقاً معتقدم نظام مطلوبي که مِن بعد بايد اون رو از واليان حکومت توقع داشته باشيم، بايد؛
مبتني بر پايه مکتب ليبراليسم باشه،
(احترام به آزادي فردي، آزادي مطلق بيان، مطبوعات آزاد، آزادي اجتماعي...)
دستگاه حکومتي بايد لائيک و سکولار باشه،
(دين رو از سياست و حکومت جدا کنه، دين رو از جامعه جدا کنه، حداکثر فقط در سطح عقيده شخصي افراد باقي بمونه)
اقتصاد قوي و رفاه مردم بايد در راس اهداف حکومت باشه،
و ... . به هر حال،
جنبش سبز از اول هم يه جنبش شکل گرفته بر پايه احساسات بود، هر چقدر زمان ميگذره و اين موج جلوتر ميره اين موضوع بيشتر اثبات ميشه. از اين دست تضاد و کج روي ها تو اين موج سبز زياده ولي چون چرکي کثيفي مثل احمدنژاديسم در مقابلشه، ديده نميشه يا بهتر بگم، کسي نميخواد ببينه.

پ. بازم ميگم؛ با احساسات به جايي نمي رسيم.
همونطور که از سي سال پيش تا حالا به هيچي رسيدم.


روز ملی شهاد ت خرد، مبارک!

سيد عـلي خـامنـه اي در جديد ترين سخنان خود گله از علوم انساني کرده، که اين علوم زيربناي گسترش تفکر انتقادي و فلسفه شک است و راه مقابله با آن، اصلاح! و بازنگري در تدريس اين علوم در عرصه هايي چون دانشگاه هاست.
؟!
بايد با شما موافقت کنم آقاي خـامـنه اي؟ پشت کنم به حقيقت تاريخ؟ به فلسفه شک، فسلفه شک و بينش انتقادي که اگر امروز بشر، بشر است؛ اگر بشر از يک غارنشنين خام خور به يک ناطق با سرويس بهداشتي تبديل شده، اگر مدت هاست در دستگاه قضايي اش حساب خاطي را از مجنونِ جاني سوا ميکند؛ اگر ...؛ از دولت سر همين تفکر انتقادي و فلسفه شک است؟ تف کنم به عقل و منطق؟ همه زندگي باشد يک مشت قوانين نوشته و نانوشته ي شما و امثال شما؟
نه آقاي خامـنه اي..امروز همه شما را ديکتاتور ميخوانند؛ اما آن زمان که مردم به تقدس خدايي شما و استادتان خمـينـي قسم ميخوردند، بنده عمامه تان را کيـر هم به حساب نمي آوردم و به ريش همه مرد و زنهاي پاي منبر شما ميخنديدم؛ از همان زمان که در کتاب هاي ديني وُ بينش اسلامي مدرسه مي نوشتيد که خدا در کتاب آسماني اسلام گفته:
"شک نکنيد که در راه خدا گمراه ميشود"،
من به حقيقت اين گفته شک ميکردم؛ به پاکي شما، به ارزشمندي اصول و ارزش هايتان، به درستي بينش اسلامي تان که قصد داشتيد به زور سرنيزه به مغزم فرو کنيد، به هم و همه شک داشتم...
نه آقاي خامنه اي، حناي دستانتان بدطوري در چشمان من بي رنگ است.
کور رنگي هم ندارم، مطمئن باشيد.

پ.1. روزي که به جاي جامعه شناسي، روانشناسي، فلسفه و ...، اخلاق ديني، سنن اسلام، بينش اسلامي و نظاير آن در دانگشاه تدريش شود.
پ.1. نهان گشت آيين فرزانگان -- پراکنده شد نام ديوانگان
هنر خوار شد، جادويي ارجمند -- نهان راستي، آشکارا گزند
شده بر بدي دست ديوان دراز -- به نيکي نرفتي سخن جز به راز